فهمیدن
انگاریدن، برداشت کردن
فهم کردن. [ ف َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دریافتن. فهمیدن. درک کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
سخن ها را شنیدن میتوانست
ولیکن فهم کردن می ندانست.
نظامی.
گفتش ای شاه جهان بی زوال
فهم کژ کرد و نمود اورا خیال.
... [مشاهده متن کامل]
مولوی.
تا کنی فهم آن معماهاش را
تا کنی ادراک رمز فاش را.
مولوی.
مگس را تو چون فهم کردی خروش
که ما را به دشواری آمد به گوش ؟
سعدی.
فهم سخن چون نکند مستمع
قوت طبع از متکلم مجوی.
سعدی.
تمام فهم نکردم که ارغوان و گل است
در آستینش یا دست و ساعد گلفام.
سعدی.
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک
دیوبگریزد از آن قوم که قرآن خوانند.
حافظ.
رجوع به فهم شود.
اخذ شده ، مقتبس شده ، اثر گرفته ، گرفته شده
دریافتن چیزی، یافتن برابر نهادی در خویشتن برای آن چیز است. برابر با نظر کانت، ما از اشیاء دریافت هایی از طریق حواس داریم که از ترکیب آنها به تصوری درخود از آنها می رسیم که بدان ها پدیده یا پدیدار یا فنومن می گوید. این در حالی است که برای ما امکانی برای رسیدن به نومن نیست.
بدست اوردن. . . . حس کردن. . . . به چنگ اوردن. . . . مال خود. . . .
سر افتادن ؛ ملتفت شدن. متوجه شدن. دریافتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
ره بردن به کسی یا جایی ؛ بدو یا بدانجا دسترسی یافتن. بدان پی بردن. بدان راهنمایی شدن :
چراغی است در پیش چشم خرد
که دل ره به نورش به یزدان برد.
اسدی.
notice
مطلع شدن، اطلاع یافتن، باخبر شدن، فهمیدن
He caught her reading his old love letters
آقائه باخبر شد که خانمه داره نامه های عاشقانه قدیمی ش ( که بهش داده ) رو میخونه
ادراک
به درون چیزی راه یافتن, راه بردن به درون, گشودن معنا, راه یافتن به درونمایه چیزی, راه گشودن به اندرون چیزی,
حس
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)