break
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
دست پاچه کردن، منکوب کردن، درهم شکستن، پایمال کردن، سراسر پوشاندن، مستغرق دراندیشه شدن
خرد کردن، درهم شکستن، ورشکست شدن، شکست دادن، بشدت زدن، پرس کردن، درهم کوبیدن
تجزیه کردن، درهم شکستن، از اثر انداختن، تقسیم بندی کردن
مجبور کردن، درهم شکستن، بیرون کردن، راندن، قفل را شکستن، بزور باز کردن، بی عصمت کردن، به زور جلو رفتن
خرد کردن، تصادم کردن، درهم شکستن، سقوط کردن، ریز ریز شدن، ناخوانده وارد شدن
درهم شکستن، شکست دادن، غالب امدن، پیروز شدن بر، مغلوب ساختن
درهم شکستن، بهم فشردن، مچاله کردن
پیشنهاد کاربران
در هم شکستن. تارو مار کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
چون متصور شود در دل ما نقش دوست
همچو تبش بشکنم هرچه مصور شود.
سعدی.
چون متصور شود در دل ما نقش دوست
همچو تبش بشکنم هرچه مصور شود.
سعدی.
در هم شکستن ؛ شکست دادن. مغلوب کردن. نابود کردن ؛ لشکر بزرگ امیر حسین را در هم شکست. ( یادداشت مؤلف ) :
هرچه یابی در هوا آن دین بود در جان نگار
هرچه بینی جز خدا آن بت بود در هم شکن.
سنایی ( از آنندراج ) .
هرچه یابی در هوا آن دین بود در جان نگار
هرچه بینی جز خدا آن بت بود در هم شکن.
سنایی ( از آنندراج ) .
در هم شکستن ؛ خمیدن و دوتا شدن از اندوه :
چو برگفت این سخن بانو به شیرین
ز غم در هم شکست آن سرو سیمین.
نظامی.
چو برگفت این سخن بانو به شیرین
ز غم در هم شکست آن سرو سیمین.
نظامی.
در هم شکستن ؛ خرد کردن. بریدن. ریزریز کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
بارگاه زاهدان در هم نورد
کارگاه صوفیان در هم شکن.
سعدی.
بفرمود در هم شکستند خرد
مبدل شد آن عیش صافی به دُرد.
سعدی.
... [مشاهده متن کامل]
- || شکسته شدن. به هم خوردن :
گر سما چون میم نام او نبودی از نخست
همچو سین در هم شکستی تاکنون سقف سما.
خاقانی.
بارگاه زاهدان در هم نورد
کارگاه صوفیان در هم شکن.
سعدی.
بفرمود در هم شکستند خرد
مبدل شد آن عیش صافی به دُرد.
سعدی.
... [مشاهده متن کامل]
- || شکسته شدن. به هم خوردن :
گر سما چون میم نام او نبودی از نخست
همچو سین در هم شکستی تاکنون سقف سما.
خاقانی.
پایمال شدن