درمانده

/darmAnde/

    beaten
    desolate
    forlorn
    helpless
    overpowered
    stuck up
    insolvent
    to be distressed
    castaway

فارسی به انگلیسی

درمانده کردن
demoralize, desolate, disorient, frustrate, prostrate

مترادف ها

forlorn (صفت)
متروکه، متروک، بی چاره، بی کس، درمانده

helpless (صفت)
سرگردان، بی چاره، فرومانده، درمانده، مورد حمایت، نا گزیر، زله

پیشنهاد کاربران

فرسوده
پــــامـــس
باسلام
انقدری مترادف در ابتدای صفحه هست که به قسمت های دیگر و سایت های غیر رجوع نشود!
•باتشکر فراوان از شما و بقیه دوستان دانشور
ناگزیر
تنگ چاره . [ ت َ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) کسی که راههای چاره بر او مسدود و سخت مشکل باشد. درمانده . گرفتار سختیهای صعب و دشوار. که چاره بر او تنگ است :
ای بِرّ تو رسیده به هر تنگ چاره ای
از حال من ضعیف براندیش چاره ای .
رودکی .
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
برای مثال مورچه های تازه موتولد شده برهنه و درمانده هستند
بامس
زار
زمین گیر
پامس