درماندن


    to become helpless or distressed
    to get stuck up

مترادف ها

fail (فعل)
سر خوردن، رد شدن، تصور کردن، شکست خوردن، موفق نشدن، قصور ورزیدن، ورشکستن، واماندن، در ماندن، خیط و پیت شدن، فروگذار کردن، عقیم ماندن

پیشنهاد کاربران

لنگ موندن، لنگ شدن
به تعب افتادن ؛ در رنج واقع شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
قاصر آمدن
( مصدر ) عاجز آمدن ناتوان شدن .
عاجز ماندن