درشت

/doroSt/

    big
    full-bodied
    heavy
    jumbo
    king
    large
    sizable
    sizeable
    thick
    coarse
    harsh

فارسی به انگلیسی

درشت استخوان
rawboned

درشت اندام
husky, hefty

درشت اندام و خوش قواره
junoesque

درشت باف
coarsely woven, coarse-grained, gross

درشت بافت یا درشت باف
coarsely woven

درشت پستان
chesty

درشت خو
harsh-tempered

درشت خویی
harsh temper, moroseness

درشت دانه
coarse

درشت زیستی شناسی
macrobiotics

درشت نما کردن
magnify

درشت نمایی
magnification

درشت نی
tibia

درشت هسته
nutty

درشت و خوانا
bold

درشت و سیاه
bold

درشت کردن
to magnify

مترادف ها

lump (اسم)
درشت، توده، مقدار زیاد، قلنبه، تکه، قطعه، گره، کلوخه، غده، ادم تنه لش

jumbo (اسم)
درشت، ادم تنومند و بدقواره، جانور غولاسا

gruff (صفت)
ناهنجار، درشت، ترشرو، بد خلق، خشن، گرفته، دارای ساختمان خشن و زمخت

coarse-grained (صفت)
درشت، زبر، دارای دانه خشن، ناصاف

crass (صفت)
درشت، کودن، زمخت

sturdy (صفت)
درشت، محکم، تنومند، ستبر، شکیبا، قوی هیکل، خوش بنیه

brutish (صفت)
پست، درشت، حیوانی، خشن، بی شعور، ددمنش

rough (صفت)
ناهنجار، درشت، خشن، سترگ، زمخت، زبر، نا هموار، حدسی

abrupt (صفت)
ناگهانی، تند، غیر منتظره، درشت، پرتگاه دار، بی خبر

harsh (صفت)
تند، درشت، زننده، لاغر، خشن، ناگوار، عنیف، ناملایم، خشن و ضعیف

coarse (صفت)
ناهنجار، درشت، بی ادب، خشن، زمخت، غلیظ، زبر

large (صفت)
وسیع، درشت، کامل، فراوان، بزرگ، جامع، لبریز، سترگ، پهن، جادار، بسیط، هنگفت، حجیم

gross (صفت)
زشت، درشت، بزرگ، انبوه، وحشی، بی تربیت، ستبر، زمخت، شرم اور

hulking (صفت)
درشت

macro- (پیشوند)
درشت، بزرگ، کلان، دراز

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

درشتدرشتدرشتدرشت
منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
درشتدرشتدرشتدرشت
منبع عکس. فرهنگ فارسی یا فرهنگ عمید
درشتدرشتدرشتدرشتدرشت
دکتر کزازی در مورد واژه ی "درشت " می نویسد : ( ( درشت که در معنی سخت و دشوار به کار رفته است، با همین ریخت، در پهلوی کاربرد داشته است. می تواند بود که "درشت" ریختی از "دُرُست" باشد که زبانشناسان تاریخی آن را " سَنْدی "می نامند . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( تو را کارهای درشت است پیش
گهی گرگ باید بُدن گاه میش ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص455 )

جسیم، زبر، ستبر، پرغونه، سفت، گران، ناخوش، نامطلوب، ناهموار. . . . .
واژه درشت
معادل ابجد 904
تعداد حروف 4
تلفظ dorošt
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: društ]
مختصات ( دُ رُ ) [ په . ] ( ص . )
آواشناسی doroSt
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی عمید
خشن، دشوار، ناهموار ( سرای درشت، دنیا )
بدرام. . . . . خشن . . . زمخت . . . . زبر . . . گنده . . . .
قوی، قدرتمند
ستبر
بزرگ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس