دررفتن


    to run away
    to be dislocated
    to go off
    flee
    unravel
    abscond
    escape
    slip

فارسی به انگلیسی

دررفتن از زیر بار مسئولیت و وظیفه
shirk

دررفتن اوشک دارم
i doubt whether he will go.

دررفتن مچ پا و دست
wrench

مترادف ها

abscond (فعل)
فرار کردن، گریختن، روش نشان ندادن، روپنهان کردن، پنهان شدن، غایب شدن، در رفتن

escape (فعل)
فرار کردن، گریختن، در رفتن، رستن، رهایی جستن، خلاصی جستن، جان بدر بردن

go off (فعل)
در رفتن، مردن، اب شدن، بیرون رفتن

scuttle (فعل)
در رفتن، عقب نشینی کردن، به سرعت دویدن

پیشنهاد کاربران

قاچاق شدن= در رفتن ( گویش تهرانی )
گاهی به معنی ( ( گسیختن ) )
گریختن

بپرس