دررفتن از زیر بار مسئولیت و وظیفهshirkدررفتن اوشک دارمi doubt whether he will go.دررفتن مچ پا و دستwrench
abscond (فعل)فرار کردن، گریختن، روش نشان ندادن، روپنهان کردن، پنهان شدن، غایب شدن، در رفتنescape (فعل)فرار کردن، گریختن، در رفتن، رستن، رهایی جستن، خلاصی جستن، جان بدر بردنgo off (فعل)در رفتن، مردن، اب شدن، بیرون رفتنscuttle (فعل)در رفتن، عقب نشینی کردن، به سرعت دویدن