دردمند

/dardmand/

    painful
    ill
    afflicted
    invalid
    pained
    sickly
    sore

فارسی به انگلیسی

دردمند کردن
distress

پیشنهاد کاربران

انگشتال ، ناتندرست، بیمارناک
اهل درد ؛ دردمند. صاحب درد :
سخنی کان ز اهل درد آید
همچو جان در ضمیر مرد آید.
اوحدی.
اهل درد. [ اَ ل ِ دَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دردمند. || آنکه بحال دیگران دلسوز باشد. واقف بر سوز و ریش دیگران .
صاحب درد. [ ح ِ دَ ] ( ص مرکب ) دردمند. مصیبت زده. آنکه دردی دارد :
گر بود در ماتمی صد نوحه گر
آه صاحب درد را باشد اثر.
عطار.
|| آنکه جذبه و شوقی دارد :
عشق او را مرد صاحب درد باید شک مکن
...
[مشاهده متن کامل]

کاندر این آخر زمان صدرزمان است آنچنان.
خاقانی.
عارفان درویش صاحب درد را
پادشا خوانند اگر نانیش نیست.
سعدی.

بیمار. مریض
رنجمند. [ رَ م َ ] ( ص مرکب ) رنجور. دردمند :
چو آه سینه ایشان ز یارب سحری
تن صحیح مرا کرد رنجمند وسقیم.
سوزنی.
بستری، بیمار، درمانده، علیل، کسل، متالم، مریض، معلول، ناخوش، وجیع
متالم
رنجور

بپرس