load, inconvenience, trouble, persecute, vex, to inconvenience, to put to trouble, to inconvenience, to put to trouble
مترادف ها
inconvenience(اسم)
ناراحتی، اذیت، نا سازگاری، ناجوری، اسیب، زحمت، اسباب زحمت، مزاحمت، درد سر، نا مناسبی
headache(اسم)
سردرد، درد سر
پیشنهاد کاربران
مسعود داوران هچل
رساندن دردرا به سر
به دردسر افتادن یعنی گرفتار و دچار شدن به وضعیتی بد و نامطلوب
۱. دردی که سر پیدا شود. ۲. رنج و زحمتی که کسی برای خودش یا برای کسی درست کند.
nuisance I found it a nuisance to have to change my plans at the last minute اینو یه دردسر ( مایه گرفتاری ) میدونستم که مجبور باشی برنامه هات رو دقیقه آخر تغییر بدی