درخور

/darxor/

    able _
    apposite
    appropriate
    apt
    condign
    congruous
    decent
    equal
    just
    likely
    proper
    right
    seasonable
    suitable
    felicitous
    fitting
    for
    germane
    meet
    well
    worthy
    becoming
    deserving
    due

فارسی به انگلیسی

درخور بودن
aptitude, comport, deserve, fit, bear, beseem, merit

درخور تحسین بودن
praiseworthiness

درخور توجه
note

درخور دشنام
damnable, damned

درخور دوشیزه ها
virginal

درخور سنا
senatorial

درخور سناتورها
senatorial

درخور گرامیداشت
estimable

درخور ملاحظه
observable

درخور کشیش
priestly

درخور یا درخورد
suitable

مترادف ها

appropriate (صفت)
باب، مناسب، مقتضی، در خور

apt (صفت)
قابل، مستعد، شایسته، اماده، مناسب، زرنگ، متمایل، در خور

fit (صفت)
مستعد، شایسته، مناسب، مقتضی، در خور، سازگار، فراخور، تندرست

meet (صفت)
شایسته، مناسب، مقتضی، در خور، دلچسب

proportionate (صفت)
متناسب، در خور، فراخور

apposite (صفت)
مناسب، خوشایند، بجا، در خور

befitting (صفت)
شایسته، مناسب، در خور، برازنده، فراخور

tailored (صفت)
در خور

opportune (صفت)
مناسب، بجا، در خور، بموقع، بهنگام

assorted (صفت)
مناسب، در خور، همه فن حریف، جور شده

becoming (صفت)
شایسته، مناسب، در خور، زیبنده، سازگار

idoneous (صفت)
مناسب، در خور، فراخور

congruous (صفت)
در خور، منطبق، متجانس

پیشنهاد کاربران

چیزی از مفاهیم همسانی و همسنگی و مفهوم تناسب در این کلمه هست یعنی:
پاسخ درخور: تناسب و هم سنگی پاسخ به عامل اولیه یا در جبران آن بطوری که در دوکفه تراز باشند، یا در عوض بدل
پس درخور: تراز و عدیل و مناسب
...
[مشاهده متن کامل]

از همینجا مفهوم شایستگی و مناسب بودن هم گرفته:
این لباس درخور تو نیست، این لباس مناسب تو نیست، پس
✅درخور: مناسب
مثلا خاقانی میگه: آه که خوی بدت درخور روی تو نیست ( اخلاق سگت با چهره دل انگیزت تناسبی نداره )
✅فراخور: تناسب
هر کاری کرد به فراخور همون کار ( به تناسب، به همون وزن ) جوابشو میدم
✅ خوردن به . . .
این کفش به پام نمیخوره: اندازه این کفش نسبتی با پای من نداره، شماره پام و شماره این کفش تناسب و همترازی ندارند. نهایتا این کفش مناسب پای من نیست یا درخور پای من نیست.
✅به هم بر خوردن؛ برخورد کردن:
مقابل دیگری قرار گرفتن، در معادله قرار یافتن
در دو کفه یا در دو جایگاه رقیب قرار گرفتن، مثل جدول تناسب، مثل ترازو که دو کفه رقابت میکنند، تصادف کردن، البته این تقابل باید حاصل اتفاق و تصادف باشد تا �خوردن� به کار برود
مثال :
تیم ملی توی جام جهانی خورد به اسلواکی و کانادا ( در واقع برخورد کرد )
دو خودرو به هم برخورد کردند، تصادف کردند
توی جنگل های بورکینافاسودر حال چیدن تمشک آفریقایی بودم که ( تصادفا ) به معلم علوم راهنماییم بر خوردم/ برخوردیم به هم/ راهمون خورد به هم/ به هم برخوردیم
✅خوردن: تصادف، مصادف شدن
نمونه الف:
عزیزم، سال آینده، سالگرد ازدواجمون �مصادف میشه� با روز زن
نمونه ب:
ممد بدبخت شدم، سال دیگه سالگرد عروسیم �خورده� به روز زن
دو ماشین �اتفاقی/تصادفی� خوردن به هم
دو ماشین با هم برخورد داشتن
دو ماشین با هم تصادف کردند.
✅برخوردن؛
بهت بر نخور: به خودت نسبتش ندی،
به غرورش برخورد: فلان چیز در معادله یا در تقابل با غرورش قرار گرفت
✅اندرخوردن:
اندر ( اینجا اندر یعنی متضاد، دیگر، مغایر )
تو این را دروغ و فسانه مدان
به یکسان روش در زمانه مدان
از او هرچه اندرخورد با خرد
دگر بر ره رمز معنی برد
�تو این کتاب را خرافات فرض نکن، همیشه از یک دریچه ثابت همه چیو نبین، تو این کتاب اگر چیزی با عقل سلیم در تضاد و عدم تناسب ( . . اندر خورد. . ) قرار بگیره، آنگاه معنی واقعیش رو بصورت رمزنگاری ( کدگزاری ) شده دریاب
( ( اندر : غیره، دیگر، هم بکار می رفته, مثلا حکیم انوری میفرمایند : " گفتمش چون؟ گفت آن اندر گذشت"، یا در اصطلاحاتی مثل مادرندر: مادندر : نامادری، پدندر: ناپدری ) )
و نهایت خوردن یا میل کردن، تناول
اینکه اصل و ریشه �خوردن : تناول� با برخوردن و اینا مرتبط باشد یا اینکه بعدا با هم یکی شده باشند را من نمی دانم، خیلی هم مهم نیست.
ایام به کام

موافق با قوت و توانایی و شأن و رتبه. ( ناظم الاطباء ) .
مردانه ، شایسته، براذنده
حمید رضا مشایخی - اصفهان
برازنده ، بسزا، شایسته
حمید رضا مشایخی - اصفهان
وایا
همتا
لایق بودن ، سزاوار بودن، شایسته بودن، سزاوار بودن، استحقاق داشتن، حق دریافت چیزی را داشتن، مستحق بودن
یاسان
قابل
ازدر
فرستاد بر میمنه سی هزار
گزیده سوار ازدر کارزار.
فردوسی.
نخست و مهم اینکه :
�درخور� یک واژه است و نه دو واژه، و نباید بین ( در ) و ( خور ) فاصله گذاشته شود ؛
سپس اینکه :
معنی �درخور�، همانطور که دوستان گفتند و در فرهنگ لغات هم آمده، ( سزاور ) و ( شایسته ) می باشد.
شایسته ، برازنده
بجا، بایسته، برازنده، بسزا، سزاوار، شایان، شایسته، صلاحیت دار، فراخور، لایق، محق، مستحق، مستوجب، مناسب
بجا
لایق
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس