درخشیدن


    gleam
    blaze
    flash
    glitter
    irradiate
    outshine
    spark
    sparkle
    glance
    glisten
    to shine

فارسی به انگلیسی

درخشیدن به طور پراکنده
shimmer

درخشیدن به طور متواتر
glint

درخشیدن به طور موجدار
shimmer

درخشیدن چشم
twinkle

درخشیدن هوش و عمل
scintillate

مترادف ها

lighten (فعل)
کاستن، سبک کردن، روشن کردن، درخشیدن، سبکبار کردن، راحت کردن، مثل برق درخشیدن، تنویر فکر کردن

glory (فعل)
ستودن، بالیدن، درخشیدن، فخر کردن، شادمانی کردن

star (فعل)
درخشیدن، با ستاره زینت کردن، ستاره نمایش و سینما شدن

ray (فعل)
برق زدن، درخشیدن، تشعشع داشتن

shine (فعل)
روشن شدن، براق کردن، تابیدن، درخشیدن، منور کردن، نورافشاندن

sheen (فعل)
درخشیدن

luster (فعل)
برق زدن، درخشیدن، جلوه داشتن

coruscate (فعل)
تابیدن، برق زدن، درخشیدن

glint (فعل)
تابیدن، درخشیدن، تابانیدن، درخشانیدن

glisten (فعل)
برق زدن، درخشیدن، جسته جسته برق زدن، ساطع شدن

glitter (فعل)
تابیدن، برق زدن، درخشیدن، ساطع شدن، براق شدن، تلالو داشتن

glister (فعل)
برق زدن، درخشیدن، ساطع شدن

scintillate (فعل)
برق زدن، درخشیدن، ساطع شدن، جرقه زدن

lamp (فعل)
درخشیدن

پیشنهاد کاربران

تابش
در پارسی میانه فعل 'سپیزیدن' بمعنای 'سبز شدن، بردمیدن، روییدن/رُستن'، و 'درخشیدن' بکار می رفته، و در متون پارسی میانه بسیار رایج بوده. به نظر بنده این فعل شایسته ی احیا کردن است و می توان ان را به عنوان مترادف معانی مزبور بکار برد. به یاد داشته باشید که احیا کردن واژگان تنها برای زدایش زبان پارسی از واژگان بیگانه نیست، بلکه برای گسترش دادن دامنه ی واژگان رایج در زبان پارسی نیز است.
...
[مشاهده متن کامل]

نمونه از کاربرد فعل 'سپیزیدن' در پارسی میانه:
( Anklesaria, 1964, p. 119 - 120 ) az pušt, pahlūg, frāz waxšēnēd čiyōn tāgān pad spīzišn az draxt
از پشت ( = ستون فقرات ) ، پهلو ( = دنده ) ، فراز رویاند مانند رویش جوانه ها از درخت ( راشدمحصل، 1385، ص 84 - 85 )
( Anklesaria, 1964, p. 127 - 128 ) gōnag - gōnag *az *wisp urwar - kirbān, gul, bōy, wahār ud škōf, spīzīhēnd ud bar pazzāmēnd.
از هر گونه گیاه پیکران، گل، بوی، جوانه و شکوفه برویند و بار دهند. ( راشدمحصل، 1385، ص 88 )
ān nōg pad - spīzišn bawēd ud tom ud tār zanēd. ( Anklesaria, 1964, p. 141 )
از نو بدرخشد و تیرگی و تاری را نابود کند. ( راشدمحصل، 1385، ص 94 )
منابع:
A Concise Pahlavi Dictionary by D. N Mackenzie
Parsig Database

مجید خداکرمی
اشراق
لمع. . .
spark
درخشیدن
e. g. fireflies were sparking in the darkness
حشرات شبتاب در تاریکی می درخشیدند.