درامدن


    hatch
    to come out
    to come in
    to be earned
    issue
    spring
    to submit of solution
    to shine or rise
    to shoot
    to spring
    to turn
    to prove
    to fall out

فارسی به انگلیسی

درامدن به خدمت سربازی
enlistment

درامدن دندان
eruption

درامدن دوباره
regenerate

مترادف ها

measure (فعل)
اندازه گرفتن، سنجیدن، در امدن، پیمانه کردن، اندازه نشان دادن، اندازه داشتن، پیمودن

prove (فعل)
اثبات کردن، ثابت کردن، عیار گرفتن، در امدن، نمونه گرفتن، محک زدن

enter (فعل)
بدست اوردن، وارد شدن، در امدن، ثبت کردن، نام نویسی کردن، داخل شدن، قدم نهادن در، داخل عضویت شدن، پا گذاشتن، تو آمدن، تو رفتن

erupt (فعل)
منفجر شدن، جوانه زدن، فوران کردن، در امدن، در اوردن، جوش دراوردن

burgeon (فعل)
جوانه زدن، شروع ب رشد کردن، در امدن

eventuate (فعل)
در امدن، منتج شدن، نتیجه دادن

پیشنهاد کاربران

ورود
ویرایش: ( میم ها را فراموختم: فراموشیدم )
۱ - درآمَستَه: مدخول. ( کُنِستَه نام: اسم مفعول ) ( کُنِستَر نام : اسم المفعول )
۲ - درآمَستَگی: مدخولی.
۳ - درآمَستا: مدخولة.
٤ - درآمَستایی: مدخولة گی.
[ درآمَدن: درآمَستَن ] ( مص ل. ) [ دخل: دخول ] . درشدن. دررفتن. درگشتن. درگذشتن. درون شدن. درون رفتن. درون گشتن. درون آمدن. درآثیدن. درآییدن. درآیستن.
درآمگاه:درآثگاه: درآیگاه: مدخل.
درآمش: درآیش
...
[مشاهده متن کامل]

درآمنده: درآینده: داخل. ( از مستقبل می گذریم )
درآمندگی: درآیندگی: داخلی.
درآمند: دخال.
درآمندی: دخالی.
درآمشمند: درآممان: دخیل.
درآمشمندی: درآممانی: دخیلی.
درآما: داخلة.
درآمایی: داخلة گی.
دراماک: دخالة
درآماکی: دخالة گی.
درآممانا: دخیله
درآممانایی: دخیله گی
درآمَستَه: دخول.
درآمستگی: دخولی.
درآمَستا: دخولة.
درآمَستَایی: دخولة گی.
همینچند دریدگی ها بسنده است.
باش که در دل فیلسوفان چیزی نگردد که شاعران زبان پارسی ما را نمی دیانند.

بیرون شدن، بیرون آمدن
وارد شدن

بپرس