دراز

/derAz/

    extended
    lengthy
    linear
    livelong

فارسی به انگلیسی

دراز به دراز
fallen, endways, flat

دراز بی خاصیت
lanky

دراز بی قواره
gangling

دراز دندان
tusk, tooth

دراز زمانه
eon

دراز زیستی
macrobiotics

دراز سخنی
monolog, monologue

دراز شدن
elongate, lengthen

دراز شده
extended

دراز عمر
long-lived

دراز گویی
pleonasm, circumlocution, periphrasis, verbiage, verbosity

دراز لق لقو
gangling

دراز مدت
long, long-range, long-term, longtime

دراز نفس
long-winded

دراز و باریک
spindly, stringy

دراز و خسته کننده
screed

دراز و لا غر
lank, spindly

دراز و لاغرو
lanky

دراز کردن
extend, lengthen, outreach, outstretch, to lengthen, to prolong, to stretch

دراز کردن بدن
stretch

مترادف ها

string (اسم)
عقد، سیم، زه، رشته، ریسمان، سلسله، نخ، ردیف، قطار، دراز

toon (اسم)
دراز

long (صفت)
دیر، ژرف، متوالی، طولانی، بلند، مفصل، مدید، کشیده، طویل، دراز

lengthy (صفت)
طولانی، مفصل، طویل، دراز

prolix (صفت)
طولانی، پرگو، خسته کننده، طویل، دراز، طولانی وخسته کننده، روده دراز

linear (صفت)
باریک، کشیده، دراز، خطی، طولی

lengthwise (صفت)
دراز

oblong (صفت)
کشیده، دوک مانند، دراز، مستطیل

prolate (صفت)
کشیده شده، دراز، دوک وار

verbose (صفت)
پرگو، دراز، دراز نویس، درازگو

longish (صفت)
دراز، متمایل به درازی

macro- (پیشوند)
درشت، بزرگ، کلان، دراز

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

درازدرازدرازدراز
منبع عکس. فرهنگ پاشنگ
درازدرازدرازدراز
دراز یعنی بلند دراز کشیدن به معنی خوابیدن هم ریشه دراک اونم به همین معنی خوابیده و بلند قامت هست نگاه کنید به کوه دراک drAk
واژه دراز
معادل ابجد 212
تعداد حروف 4
تلفظ derāz
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: dirāz، مقابلِ کوتاه]
مختصات ( دِ ) [ په . ] ( ص . )
آواشناسی derAz
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
کُردی جنوبی: دِریژ derīž
بسیارمر ؛ طولانی. دراز :
بود زندگانیش بسیارمر
همش زور باشد همش نام و فر.
فردوسی.
دراز در زبان لکی دِریژ گفته میشه
بلند
کشیده
دراز : در به معنای دریدگی و دراز به معنای عمق و اندازه گودال بوده است همانگونه که بر به معنای بلندی و براز یا بارز به معنای بلندی بوده است همچنین فَر و فَراز نیز به معنای بلندی می باشند.
دکتر کزازی در مورد واژه ی "دراز " می نویسد : ( ( درازدر پهلوی در ریخت دْراز drāz بکار می رفته است ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 287. )

به معنی بلند وایستاده
ازگار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس