در هم ریختن


    disarray
    trash
disorder

    muss
    scramble
    tumble

مترادف ها

interfusion (اسم)
در هم ریختن، بهم امیختن

faze (فعل)
پریشان کردن، بر هم زدن، در هم ریختن

clutter (فعل)
صداهای ناهنجار دراوردن، در هم ریختن

interfuse (فعل)
افشاندن، در هم ریختن، بهم امیختن

pie (فعل)
در هم ریختن

پیشنهاد کاربران

بهم گوریدن. [ ب ِهََ دَ ] ( مص مرکب ) در یکدیگر داخل شدن. بهم آمیختن چنانکه جدا کردن دشوار و یا ناممکن بود:. . . نخ ها: ابریشم ها گوریده است. کارها بهم گوریده است. ( یادداشت بخط مؤلف ) ؛ نخ ها بهم شوریده و درهم برهم شده است.

بپرس