در داخل


    in
    in-
    inward
    within

فارسی به انگلیسی

در داخل بدن
in vivo

در داخل بنا
indoors

در داخل چیزی قرار دادن
inset

در داخل ضریح زیارتگاه قرار دادن
enshrine

در داخل هم جا دادن
nest

در داخل کشور
upcountry

مترادف ها

within (قید)
در توی، باندازه، در داخل، در حصار

withindoors (قید)
در داخل، در منزل

in- (پیشوند)
بسوی، نه، در داخل

intra- (پیشوند)
در داخل، در درون، در توی، درمیان

پیشنهاد کاربران