در حال


    a-
    at
    under

فارسی به انگلیسی

در حال احتضار
dying, moribund

در حال احتضار بودن
to be at the point of death

در حال اعتصاب
striking

در حال انجام
afoot, up

در حال بال زنی
aflutter

در حال بهبودی
convalescent

در حال پرپر زنی
aflutter

در حال تاس شدن
balding

در حال تبدیل شدن بودن
verge

در حال تولید
aborning

در حال خواب زمستانی
dormant

در حال زوال
dying

در حال سجده
prostrate

در حال شدن
becoming

پیشنهاد کاربران

سلیم
در حال: دارد، مانند در حال کار کردن ست یعنی دارد کار می کند.
در مسیر
- کُنان، - گویان، روان. . .
( در حالِ زمزمه = زمزمه کنان، در حال دعا = دعاگویان، در حال رفتن = روان. . . )
دَر حال: در دم، همان دم، همان گاه، بی - درنگ
دَر حالِ: در روندِ، در زمانِ، در کارِ، سرگرمِ، داشتم، داشتی، داشتید، داشت، داشتیم، داشتید، داشتند
در حال دانلود
سرگرم
نمونه:
سرگرم ( در حال ) چه کاری هستی؟ / سرگرمِ انجامِ ( در حال ) چه کاری هستی؟
در کارِ . . . . . . . . . . .
علی در کارِ مطالعه بود که ناگهان پدرش سر رسید
در حال واژه ای که نقش قید حالت رو میرسونه و بهترین برابر در پارسی برای اون واژه داشتن و داشت می باشد ( یعنی در حال انجام کاری )
او داشت شنا می کرد ( او در حال شنا کردن بود. ) و نمونه های این چنینی بیشتر
مردى در حال روزنامه خواندن
معنی مردی در حال روزنامه خوندن
بی درنگ،
در حال . بی درنگ
درحال مطالعه کردن در نصف شب

در تلاش برای
این گروه وژه را برابری نیکو میدانم.
بادرود
روبه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس