دخالت کردن


    interfere
    meddle
    mess
    to interfere
    to intervene
    to mix
    to mingle

فارسی به انگلیسی

دخالت کردن در
baffle

مترادف ها

admix (فعل)
امیختن، مخلوط کردن، بهم پیوستن، مخلوط شدن، امیزش کردن، دخالت کردن

interfere (فعل)
دخالت کردن، فضولی کردن، پا گذاشتن، پا بمیان گذاردن، مداخله کردن، پا میان گذاردن

participate (فعل)
دخالت کردن، اشتراک داشتن، شریک شدن، شرکت کردن، مشارکت کردن، سهیم شدن

intromit (فعل)
جا دادن، دخالت کردن، مزاحم شدن، منصوب کردن، در اوردن، داخل کردن

پیشنهاد کاربران

دست اندازی کردن . دست رساندن
دخالت پیدا کردن
پا در کفش کسی کردن
در چیزی/کاری مدخل ساختن
مدخل ساختن
مداخله

بپرس