دانشمند

/dAneSmand/

    learned
    scholarly
    wise
    learned person
    savant
    scholar
    sage
    authority
    erudite
    literate
    lettered
    man of letters
    pundit
    well-informed

فارسی به انگلیسی

دانشمند در علوم
scientist

دانشمند ژئوفیزیک
geophysicist

دانشمند علم اقتصاد
economist

دانشمند علم هندسه
geometrician

دانشمند علوم اجتماعی
social scientist

دانشمند علوم طبیعی
naturalist

دانشمند نما
pseud

مترادف ها

scholar (اسم)
عضو فرهنگستان، محقق، ادیب، دانشمند، خردمند، دانشور، پژوهشگر، دانش پژوه، اهل تتبع، شاگرد ممتاز

oracle (اسم)
پیش گویی، دانشمند، وحی، الهام الهی

litterateur (اسم)
ادیب، دانشمند

erudite (اسم)
دانشمند، فرجاد

scientist (اسم)
عالم، دانشمند

savant (اسم)
دانشمند

pundit (اسم)
دانشمند

sapient (اسم)
عاقل، دانشمند

پیشنهاد کاربران

دانیش ( حرف بزن ) ، دانیشما ( حرف نزن ) ، دانیشماق ( حرف زدن ) ، دانیشمان، دانیشور ( دانشور ) ، دانیشمند. . . . . اینها همه از تورکی دانیش گرفته شده است.
دانشوری از دانشمند برتر است. خواهشمندم پروفایل مرا راه اندازی فرمایید. سپاسانتا
دانه ای گندم نخود و یا لوبیا و یا سنگی در دست دارید وبه آنها می نگرید همراه با در" سِتَد "بودن اندک اندک به شناخت آنها پی می برید وبدینسان دان به دانش میگراید .
سِتَد، داد وستد است وسپس به سدد می گراید که به عربی تامل وتاملات وب انگلیسی بهmeditation , s است.
...
[مشاهده متن کامل]

پرکار بردی دان که دان ِ دانِ دانِ است به دانه دگرش یافته و نام ونمونا میشود، پس دانه دانش را نمودار می بخشد .
نمونا:اعلام.
نمایه:فهرست.

دردانستنی :دانستمند ارج ندارد زیرا دانستنیها ورشته های آنها از دانستمند برترند .
دانشور از دانشمند برتر است.
رازوری از رازور برتر است.
فرزانش از فرزانه برتر است.
آیین از آیین ورز برتر است.
منبع. فرهنگ عمید
دانشمند
اصل کلمه دانیشمان از ترکیب دانیش مان
دانش به معنای صحبت و مشورت کردن و پسوند مان پسوند فاعل ساز. کلمه ترکی است به معنای مشاور و اهل دانش
دانیشماگ در ترکی یعنی صحبت و مشورت کردن.
واژه دانشمند
معادل ابجد 449
تعداد حروف 7
تلفظ dānešmand
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم، صفت ) [پهلوی: dānišnōmand]
مختصات ( ~. مَ ) ( ص مر. )
آواشناسی dAneSmand
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی عمید
به دانشمندان نیاز داریم که ابزار اختراع کنند ضد گلوله، ضد موشک، ضد انفجار، ضدجنگ، . . .
ضد حماقت انسان را جلوگیری کند.
دستگاه اختراع کنند تا مغز خراب وفکرکج، وزبان نامؤدّب را. . . پاک کند واز اول یادبگیرد زندگی سالم وتمیز را:بی الآیش بی آلودگی؛ صاف وتمیز. تمیزتر از آب دستگاه تصفیه آب. پاکتر از هوای کاتالیست!
...
[مشاهده متن کامل]

فکر میکنی نمیشه و نداریم!
داریم وخوبش هم داریم؛ أمّا بعلّت تعارض منافع شخصی ازش استفاده نمیکنیم.

اهل دانش ؛ دانشمند. ( ناظم الاطباء ) .
فرهنگ دان . [ ف َ هََ ] ( نف مرکب ) عالم . خردمند. دانشمند :
شاه فرهنگ دان شعرشناس
بیش از آن داستان که بود قیاس .
نظامی .
رجوع به فرهنگ شود.
دانش سگال. [ ن ِ س ِ ] ( نف مرکب ) سگالنده دانش. دانشمند :
شگفتی بدان روی سوی شمال
چه گوید جهاندیده دانش سگال.
اسدی.
بپاسخ چنین گفت دانش سگال
که این گاو نزدیک من هست سال.
اسدی.
چو هندوی دانا بچندین سؤال
زبون شد ز فرهنگ دانش سگال.
نظامی.
مفرد دانشمندان
دانشی مرد. [ ن ِ م َ ] ( اِ مرکب ) دانا مرد. مرد عالم. مردی از اهل علم. مردی دانشور :
دگر آنکه دارد بیزدان سپاس
بود دانشی مرد نیکی شناس.
فردوسی.
ایا دانشی مرد بسیارهوش
همه جامه آزمندی مپوش.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
سخن سنج و دینار گنجی مسنج
که بر دانشی مرد خوارست گنج.
فردوسی.
اگر دانشی مرد راند سخن
تو بشنو که دانش نگردد کهن.
فردوسی.

اهل تمیز ؛ اهل دانش. دانشمند. بافضل باهوش و کیاست. اهل بصیرت : اهل تمیز در هواجر این حرقت و ظهایر این مشقت در ظل ظلیل او اکتنان ساخته اند. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 20 ) . اهل تمیز را اندک ازبسیار کافی بود. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 285 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند زبن عبدالعزیز.
( بوستان ) .
وگر بی تکلف زید مالدار
که زینت بر اهل تمیز است عار.
( بوستان ) .
دنیا پلی است رهگذر دار آخرت
اهل تمیز خانه نگیرند برپلی.
سعدی.
خرد باشد به چشم اهل تمیز
که بزرگی بود بدین قدرش.
سعدی.

صاحب فضل
scientist
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس