ریشه این کلمه داغ نیست بلکه داغی هست داغیناق، که خود داغی هم به قطعه خراب خودرو گغته میشه. داغین. داغیناق
این کلمه ترکی هست اینفدر فلسفه بافی نداره به معنی پراکنده و از هم جدا شده
درود
آیا درباره یک واژه ساده نیاز به این همه فلسفه بافیست؟!
اینکه در ترکی کارواژه های داغلاماق یا داغیلماق یا هرچیز دیگری هست نکته درخور نگرشی نیست باید ریشه واژه را بررسی کرد.
جای هیچ گمانی نیست که ریشه این کارواژه ها [داغ] است آیا کسی ریشه دیگری می بیند؟
... [مشاهده متن کامل]
داغ در ترکی کوه است؛ آیا کوه ویژگی [داغ شدن] یا [از هم پاشیدن] دارد؟!
اگر آن کارواژگان یاد شده در ترکی به چم ( معنی ) استوار بودن، سفت و سخت شدن، ایستادگی کردن و چمارها ومعناهایی از این دست داشت دوستانِ فلسفه دانِ ما به زودی می گفتند "بعله ببینید ترکی زبان فلسفه و اعتقاداته! خب معنی سخت بودن و ایستادگی بایدم از کوه گرفته بشه، برای این معنی چی بهتر از کوه=داغ؛ پس داغلاماغ یعنی سخت بودن و داغیلماغ یعنی ایستادگی کردن.
ولی همان فلسفه هم اگر به دست شماری سوفسطاییِ خود فیلسوف پندار افتد از راه به در شود و باید فاتحه اش را خواند.
ولی خداوند فرزانه و حکیم در گذشته ای بسی دورتر، زبان دیگری آفریده بود که در آن داغ، چمِ ( معنی ) [بسیار گرم] داشت و از این درونمایه، کارواژه ها و واژه های فراوانی می تراوید همچون داغ زدن، داغ کردن، داغ شدن، داغ دیدن، داغ نهادن، داغ کشیدن، داغ نشستن و. . . و داغان ( خراب ) ، داغانه ( مزد داغ کردن ) ، داغینه ( کهنه ) ، داغدار، داغدیده، داغگاه ( جای داغ ) ، داغسر ( تاس ) ، داغ دل، داغ آب، داغو ( نان نیم سوخته ) ، داغ خورده، داغی ( غِته سوخته ) و. . . :
چنین گفت رستم که گر شهریار / چنان داغ دل شاید و سوکوار ( فردوسی )
همه داغ کن بر سر انجمن / مبادش زبان و مبادش دهن ( فردوسی )
هر آن ریش ( زخم ) کز مرهم آید براه / تو داغش کنی بیش گردد تباه ( اسدی توسی )
داغ مستنصر بالله نهادستم / بر سینه و بر پهنه ی پیشانی ( ناصرخسرو )
زده خار بر هر گلی داغها / نوائی و برگی نه در باغها ( نظامی )
بوسه بر داغگاه او دادی / بندیی را ز بند بگشادی ( نظامی )
داغ تو داریم و سگ داغدار / می نپذیرند شهان در شکار ( نظامی )
چه داغها که ز چرخم نشسته بر سینه / چه اشکها که ز چشمم دویده بر رخسار ( ظهیر فریابی سده 6 )
هر دل که غم تو داغ کردش / خون جگر آمد آب خوردش ( خاقانی )
ز سر تازه کن عیش پدرام را / بکش داغ خود گور ایام را ( ظهوری سده 10 )
زآنکه داغ آهنین آخر دوای دردهاست / ز آتشین آه من آهن داغ شد بر پای من ( خاقانی )
عشق توام داغ چنان می کند / کآتش سوزنده فغان می کند ( عطار )
نعل دگرگون زده اسبت به طعن / بر رخ ابلیس زده داغ لعن ( امیرخسرو دهلوی )
لاله بوی میِ نوشین بشنید از دم صبح / داغ دل بود، به امید دوا باز آمد ( حافظ )
رخسار تست لاله بی داغ این چمن / این لاله های باغ همه داغدیده اند ( صائب )
همه آن واژه ها و کارواژه ها هرکدام نشانه یا گونه ای تباهی و نابسامانی را نشان می دهند که در پی داغ خوردن پدید آمده اند یا تشبیه به داغ خوردن هستند مانند داغان، داغینه، داغ دل، داغدار، داغ آب، داغسر، داغدیده.
برخی از این واژه ها هم در زبان چکامه سرایان کهن نیامده و انگ عامیانه بودن به آن خورده مانند داغان، داغینه، داغی، داغسر، داغو و. . ولی این دستاویزی برای نا پارسی دانستنِ آنها نیست.
ریشه آن کارواژه های ترکی نیز درواقع همان [داغ]ی است که پیامد آن داغی یا گرمای شدید، تباهی و ازهم پاشیدگی ست که می شود داغ پارسی نه داغ ترکی=کوه!!!
زبان نیاکان مردم آذربایگان به گفته تاریخنگاران و شاعران آن دیار تا حدوددوره صفوی، زبان پهلوی بود که در گذار به ترکی، واژگان فراوانی را به زبان نورسیده ی ترکی درون نمود که بسیاری از آنها با چسبیدن یک ماق و. . به آنها نقش کارواژه ای ( فعلی ) هم در زبان ترکی یافته اند.
خراب و عیب دار مقابل سالم و بی عیب
داغان و داغون هر دو از فعل داغیتماق به معنای ویران کردن گرفته شده اند.
داغون و داغان اسم مفعول هستند به معنای ویران شده.
این کلمه اصلا در لغت نامه های ایران ننوشته فارسی
عامیانه نوشته واضح هست
داغون کلن ترکیه نمیدونم چرا ریشه ننوشته 🤔🤔😐
■داغون و داغان در اصل از داغیلماق ترکی یعنی پریشانی و ویرانی و پراکنده شدن هست
■در تداول عامیانه مردم تهران در معنای پریشان و واپاشیده استفاده شده و قطعا ترکی هست در هیچ منبعی از فارسی وجود ندارد
... [مشاهده متن کامل]
■درب و داغون در فارسی darmadağin هست اگر دقت کنید اصلا درب که در فارسی در هست معنی آن را ندارد
■uşaklar okul dan dağildilar
بچه از مدرسه در اومدن ( پراکنده شدن )
■dağilmişam onun jeyran gozlerine
به چشمام زیبای او مدحوش شده ام
■dağildim ona حواسم به آن پرت شده
واژه ای پارسی و برگرفته از داغ و بردگی میباشد
داغ یعنی ننگ ، زدن علامت بردگی یا مالکیت بر بدن انسان یا حیوان
داغان : [عامیانه، اصطلاح] از هم پاشیده، پریشان.