دادخواه

/dAdxAh/

    prosecutor
    litigant
    plaintiff

مترادف ها

complainant (صفت)
دادخواه

پیشنهاد کاربران

شاکی در پرونده کیفری.
دادخوانده هم به مشتکی عنه یا طرف شکایت گفته شود
تظلم دار. [ ت َ ظَل ْ ل ُ ] ( نف مرکب ) دادخواه : چون رباب است دست برسر عقل از دم وصل تو تظلم دار. خاقانی .
مظالم توز ؛ دادخواه. دادجو :
زو مظالم توز و ظالم سوزتر شاهی نبود
تا تظلم گاه این میدان اغبر ساختند.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 114 ) .
انصاف جوی ؛ دادخواه :
سایه یزدان تویی و آفتاب ملک تو
خلق یزدان از تواَند انصاف جوی و دادیاب.
خاقانی.
حق طلب

بپرس