دادخواه

/dAdxAh/

    prosecutor
    litigant
    plaintiff

مترادف ها

complainant (صفت)
دادخواه

پیشنهاد کاربران

دادگاه هم مثل خیلی از کلمات این زبان
مونتاژی تورکیست
دارت گاه
تارت گاه
دارت یا تارت یعنی وزن کردن
سنجیدن
مکانی که وزن میکنن
حتی تو تورکی میگیم
بونون دادنا باخ
یا
تادنا باخ
...
[مشاهده متن کامل]

به طعمش یه نگاهی بنداز بچش
یعنی بسنج ببین خوشمزس یا نه
زبان دری
گویش دوم تورکیست

شاکی در پرونده کیفری.
دادخوانده هم به مشتکی عنه یا طرف شکایت گفته شود
تظلم دار. [ ت َ ظَل ْ ل ُ ] ( نف مرکب ) دادخواه : چون رباب است دست برسر عقل از دم وصل تو تظلم دار. خاقانی .
مظالم توز ؛ دادخواه. دادجو :
زو مظالم توز و ظالم سوزتر شاهی نبود
تا تظلم گاه این میدان اغبر ساختند.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 114 ) .
انصاف جوی ؛ دادخواه :
سایه یزدان تویی و آفتاب ملک تو
خلق یزدان از تواَند انصاف جوی و دادیاب.
خاقانی.
حق طلب