( درآمدن ) درآمدن. [ دَ م َ دَ ] ( مص مرکب ) داخل شدن. درون شدن. درون رفتن. ورود کردن. وارد شدن. وارد گشتن. به درون شدن. فروشدن. بدرون آمدن. اندرآمدن. دخول کردن. داخل گردیدن. اِتِّلاج. اِدِّخال. ( منتهی الارب ) . انخراط. ( دهار ) . اندخال. اندکام. انغلال. ( منتهی الارب ) . انقحام. ( تاج المصادر بیهقی ) . ایراد. ایلاج. ( ترجمان القرآن جرجانی ) . تداخل. تدخل. تدلث. تغلغل. تغلل. تَوَرﱡد. تولج. ( منتهی الارب ) . جنون. حلول. دخالة. دخول. ( دهار ) . دُقول. ( منتهی الارب ) . سلوک. ( دهار ) . غَل . ( تاج المصادر بیهقی ) . غَور. غیار. قدم. ( منتهی الارب ) . لِجة. ( تاج المصادر بیهقی ) . مدخل. ورود. وقب. ( منتهی الارب ) . وُلوج. ( دهار ) ( المصادر زوزنی ) :
... [مشاهده متن کامل]
چون درآمد آن کدیور مرد زفت
بیل هشت و داسگاله برگرفت.
رودکی.
امیر سعید سپهسالار خود حمویةبن علی را فرستاد به حرب اسحاق به هزیمت شد و لشکر به سمرقند درآمد. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 112 ) .
گر ز آنکه به پیراسته شهر درآیی
پیراسته آراسته گردد ز رخانت.
بوشعیب.
جامه برافکند بر رژه چو درآمد
پس به تماشای باغ زی شجر آمد.
نجیبی.
درآمد ز درگاه من آن نگار
غراشیده و رفته زی کارزار.
علی قرط.
به خانه درآی ار جهان تنگ شد
همه کار بی برگ و بی رنگ شد.
فردوسی.
به از خودندیدم ترا کدخدای
بیارای این پرده ما درآی.
فردوسی.
پس آنگه درآمد چو گرگ ژیان
زریر سپهبد جهان پهلوان.
فردوسی.
گرانی درآید ترا در دو گوش
نه تن ماندت بر یکی سان نه توش.
فردوسی.
به یزدان کنون سوی پوزش درآی
که اویست نیکی ده و رهنمای.
فردوسی.
درآمد به بازار، مرد جوان
بیاورد با خویشتن کاروان.
فردوسی.
دهقان روزی ز در درآید شبگیر
گوید کای دختران گربز محتال.
منوچهری.
دهقان بدرآید و فراوان نگردشان.
منوچهری.
چون بشنوید که من دست بر دست زدم ، درآیید و او را [ بومسلم خراسانی را ] بکشید. ( تاریخ سیستان ) . همه شب همی بیرون شد و باز درمی آمد و به آسمان می نگرید. ( تاریخ سیستان ) . بوقت درآمدن همه تا یک منزل پذیره او شدند. ( تاریخ سیستان ) . امیر محمود به دوسه دفعه از راه زمین دور بر اطراف غور زد و به مضایق آن درنیامدند. ( تاریخ بیهقی ) . ناگاه به کرمان آمدند و از دو جانب درآمدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 439 ) . چون به دره دینار رسیدیم و در دره درآمدیم و مسافت همه دو فرسنگ بود آن جامه ها بر من وبال شد. ( تاریخ بیهقی ص 457 ) . هر روز من تنها پیش او شدمی و بنشستمی و یک دو ساعت ببودمی. اگر آواز دادی که بار دهید، دیگران درآمدندی. ( تاریخ بیهقی ) . عبدوس سخت نزدیک بود به میانه همه کارها درآمده. ( تاریخ بیهقی ) . امیر. . . غلامان را آواز داد، غلامی که وی را قماش گفتندی. . . درآمد. ( تاریخ بیهقی ) . این سال خواجه به درگاه آمد و پیش رفت و اعیان و سرهنگان. . . درآمدند و رسم خدمت بجای آوردند. ( تاریخ بیهقی ) .
گر سوی در آیی و بدین خانه درآیی
بیرون شوی از قافله دیو ستمکار.
ناصرخسرو.
درها را محکم استوار کردندو در آنجا بنشست. ملک الموت را ایستاده دید، گفت : ازکجا درآمدی. ( قصص الانبیاء ص 133 ) . پس فرمان آمد از جلیل جبّار که درآیید. این عرش را بردارید. ( قصص الانبیاء ص 4 ) . بر در بهشت بنشست. در اندیشه بود که چگونه در بهشت درآید. ( قصص الانبیاء ص 18 ) . هر کس حیله و چاره خود کند و در مسجدها درآیند و تضرع و زاری کنند. ( قصص الانبیاء ص 15 ) . در حال ، جبرئیل درآمد و گفت : خدایت سلام می رساند و می فرماید. . . ( قصص الانبیاء ص 53 ) . ناگاه ابلیس از روزن خانه درآمد. ( قصص الانبیاء ص 37 ) . رسول بیامد و در بزد. دستوری خواست. خدیجه گفت. درآی ، چون رسول درآمد. . . ( قصص الانبیاء ص 315 ) . مادر موسی در اندیشه بود که ناگاه موکلان فرعون درآمدند. ( قصص الانبیاء ص 90 ) . پسران را گفت : اگر وقت زوال ، من بیرون نیامدم شما درآیید. ( قصص الانبیاء ص 86 ) . اسپی نیکو ازصحرا درآمد و زیر کوشک او بایستاد [ یزد جرد ]. ( فارسنامه ابن البلخی ص 74 ) .
چه روز باشد کانجاه سازدت گردون
که من درآیم و گویم ترا ثنا بسزا.
مسعودسعد.
[ نوح گفت ابلیس را ] درآی ای ملعون ، پس ابلیس نیز به کشتی اندرشد. ( مجمل التواریخ و القصص ) . کس نتوانست از بیرون درآمدن و بیم بود منصور را از روندیان. ( مجمل التواریخ و القصص ) . چون موبد موبدان از آفرین پرداختی ، پس بزرگان دولت درآمدندی و خدمتها پیش آوردندی. ( نوروزنامه ) . همسایگان درآمدند و او را [ حجام را ] ملامت کردند. ( کلیله و دمنه ) .
به یکی در درآید ازگوشش
به دگر در برون کند هوشش.
سنایی.
چون برون رفت از تو حرص آنگه درآید در تو دین چون درآمد جبرئیل آنگه برون شد اهرمن.
سنایی.
درویشان دررسیدند و سنتهای درآمدن بجای آوردند. ( اسرارالتوحید ص 304 ) .
جوشن صورت رها کن در صف مردان درآ
دل طلب کز دار ملک دل توان شد پادشا.
خاقانی.
چون به شهر درآمد به خانه پیرزنی فرود آمد. ( سندبادنامه ص 303 ) .
درآمد کوهکن مانند کوهی
کزو آمد خلایق را شکوهی.
نظامی.
درآمد باربد چون بلبل مست
گرفته بربطی چون آب در دست.
نظامی.
درآمد در زمان شاپور هشیار
گرفتش دست و گفتا جا نگه دار.
نظامی.
عقل درآمد که طلب کردمش
ترک ادب بود ادب کردمش.
نظامی.
درآمد راوی و برخواند چون در
ثنایی کآن بساطاز گنج شد پر.
نظامی.
مگر ماه و زن از یک فن درآیند
که چون در بندی از روزن درآیند.
نظامی.
که مهمانی به خدمت می گراید
چه فرمایی درآید یا نیاید.
نظامی.
به عشرت بودروزی باده در دست
مهین بانو درآمد شاد و بنشست.
نظامی.
بلی من باشم آن کاول درآیم
به می بنشینم و عشرت فزایم.
نظامی.
ای دل مگر تو از در افتادگی درآئی
ورنه به شوخ چشمی با عشق کی برآئی.
( از مرصاد العباد ) .
این درآید سر نهند آنرا بتان
وآن درآید سر نهد چون امتان.
مولوی.
تا چنان شد کآن عوانان خلق را
منع می کردند کآتش درمیا.
مولوی.
شنید از درون عارف آواز پای
هلا گفت بر در چه پایی درآی.
سعدی.
یکی که گردن زورآوران بقهر بزن
دوم که از در بیچارگان به لطف درآی.
سعدی.
درویشی به مقامی درآمد که صاحب آن بقعه مردی کریم النفس و نیک محضر بود. ( گلستان سعدی ) . سالی محمد خوارزمشاه با ختا برای مصلحتی صلح اختیار کرد، به جامع کاشغر درآمدم. ( گلستان سعدی ) . با طایفه دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی کردم که جوانی درآمد. ( گلستان سعدی ) . قاضی در این حالت که یکی از متعلقان درآمد. ( گلستان سعدی ) .
درآ که در دل خسته توان درآید باز
بیا که درتن مرده روان درآید باز.
حافظ.
ز در درآ و شبستان ما معطر کن
چراغ مجلس روحانیان منور کن.
حافظ.
می باید در این خانه درآمدن و آن جوال را بیرون آوردن ، زود درویشان درآمدند و آن جوال پر از رخت را بیرون آوردند. ( انیس الطالبین ص 78 ) .
می رود منفعل از مجلس مستان خورشید
هرکه ناخوانده درآید خجل آید بیرون.
صائب.
شبی از در درآ، ای شمع، من هم خانه ای دارم.
دررسیدن =
1 - داخل شدن و ورود کردن
2 - ملحق شدن و پیوستن
وارد شدن ، درآمدن ، پذیرفتن و دریافت کردن
درون گشتن، درون شدن
درآمدن
تداخل
get into
ورود، دخول، درآمدن. اندر آمدن. وارد شدن. فروشدن. داخل گشتن. ورود کردن. ولوج. داخل گردیدن. درشدن
Walk in
وارد شدن