خیمه زدن


    pitch
    to pitch
    to pitch a tent

مترادف ها

tent (فعل)
توجه کردن، خیمه زدن

camp (فعل)
چادر زدن، اردو زدن، منزل کردن، خیمه زدن

pitch a tent (فعل)
خیمه زدن، خیمه برپا کردن

camp out in tents (فعل)
خیمه زدن

lodge out in tents (فعل)
خیمه زدن

make the pitch (فعل)
خیمه زدن، خیمه برپا کردن

پیشنهاد کاربران

خیمه به در نمیزنی
عبارتی از سعدی که معنیش را نیافتم
خیمه به در نمیزنی. عبارتی است از سعدی که معنیش را نیافتم.
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسترنا
منوچهری دامغانی
طویله بستن. [ طَ ل َ / ل ِ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) خیمه زدن. ( آنندراج ) .

بپرس