پیشنهادِ واژه :
در زبانِ پارسیِ میانه، "دوش خیم" برابر با "دارای مشخصه ی/شخصیتِ بد : von schlechtem Charakter ( آلمانی ) " و "هوخیم" برابر با "دارایِ مشخصه یِ/شخصیتِ خوب: von gutem Charakter ( آلمانی ) " بوده است و در زبانِ پارسیِ نو، ما واژگانِ "دژخیم" و "خوش خیم" را داریم. این واژگان را می توان بمانندِ " دُشچهر، هوچهر" اُزوارید ( =تفسیر کرد ) . از اینرو می توان واژه یِ " خیمه " را ساخت ( بمانند چهره ) . می توان فعلِ " خیمانیدن" را ساخت، چنانکه فعل "چهرانیدن" و در زبانِ پارسیِ میانه "چهرینیتن" را داشته ایم. همچنین است: واژه یِ "خیمانِش".
... [مشاهده متن کامل]
از اینرو خواهیم داشت:
خیمه : Charakter برابر با " مشخصه، شخصیت، کاراکتر
خیمانیدن : charakterisieren ( همچنین است :خیمانیده شدن )
خیمانِش : Charakterisierung ( همچنین است : خیمه پردازی )
. . . . .
پَسگشت:
1 - رویبرگ 283 از نبیگِ " بخش سوم - پارسیِ میانه" ( کارل زالمان )
2 - به زیرواژه یِ "دش" در همین تارنما بروید و پیامِ ١٤٠٣/١٠/١٣ را بخوانید.
( برای دیدنِ فرتور به زیرواژه یِ "charakter" در همین تارنما بروید. )
( خیمة ) خیمة. [ خ َ م َ ] ( ع اِ ) هر خانه مستدیر. خیم. || سه یا چهار چوب که بر آن گیاه اندازند و در گرما بسایه آن نشینند. || هر خانه ای که از چوبهای درخت ساخته شود. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) . الاچیق. ( یادداشت مؤلف ) . ج ، خیمات ، خیام ، خیم ، خیوم. در هر سه معنی. || چادر و ستاده و منزلگاه قابل حمل و نقل که از پارچه های کلفت مانند کرباس و کتان و جز آن می سازند و در صحرا و باغ جهت نشستن در زیر سایه وی آنرا بر پا می کنند، سراپرده. خرگاه. سیاه چادر. ( ناظم الاطباء ) . چادر. خباء. تاز. تاژ. چتری. سراپرده که از پارچه سازند برای نشستنگاه در سفر و حضر بکار برند. ( یادداشت مؤلف ) . ج ، خِیَم و خیام
... [مشاهده متن کامل]
منبع. لغت نامه دهخدا
خیمه = سِتاده / کُیان / کَشان
سرادق، چادر
ابه
سُرادِق
حمل خسرو
واژه خیمه
معادل ابجد 655
تعداد حروف 4
تلفظ xeyme
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: خَیمَة، جمع: خیام و خیم]
مختصات ( ~. شَ ) [ ع - فا. ] ( اِمر. )
آواشناسی xeyme
الگوی تکیه WS
... [مشاهده متن کامل]
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
هواری ، سیاه خانه ، شادُروان ، خرگاه ، سراپرده وچند واژه ی دیگر برای خیمه میشود بکارگرفت
خیم. [ خ َ / خ َ ی َ /خ ِ ی َ ] ( ع اِ ) ج ِ خیمه. ( منتهی الارب ) :
وز بردگان طرفه که قسم سپه رسید
نخاس خانه گشت بصحرا درون خیم.
فرخی.
بار بربست مه روزه و برکند خیم
مهرگان طبل زد و راست برون برد علم.
... [مشاهده متن کامل]
فرخی.
باد زره گر شده ست آب مسلسل زره
ابر شده خیمه دوز ماغ مسلسل خیم.
منوچهری.
تاژ
چادر زدن
تاژ زدن
سرادق
چادر، خرگاه، سراپرده، شامیانه، سرادق
به ترکی: چارداق، چادیر
پرده سرا
خیمه تازی شده " گومه " پارسی و به معنای سراپرده و چادر .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)