خیمه

/xeyme/

    tent
    tabernacle
    pavillion
    canvas
    pavilion

فارسی به انگلیسی

خیمه ٔ بزرگ
canvas, pavilion

خیمه پوش
tented

خیمه دو نفره
pup tent

خیمه دوز
tent-maker

خیمه زدن
pitch, to pitch, to pitch a tent

خیمه سرا
bivouac, camp, encampment

خیمه سرا برپا کردن
encamp

خیمه سربازی
pup tent

خیمه شب بازی
puppet show, puppetry, puppet - show

خیمه شکل
tented

خیمه مانند
tented

خیمه نشین
tent-sweller, nomad

مترادف ها

tent (اسم)
توجه، طاق، ساباط، سایبان، خیمه، چتر، چادر، نوعی شراب شیرین اسپانیولی

canopy (اسم)
سایبان، خیمه، کروک اتومبیل

hovel (اسم)
پناه گاه، سایبان، کلبه، خیمه، خانه رعیتی، سپنج

tabernacle (اسم)
خیمه، پرستشگاه موقت

marquee (اسم)
سایبان، خیمه، خیمه بزرگ، آسمانه، چادر بزرگ

wigwam (اسم)
مسکن، خیمه، خیمه مخروطی سرخپوستان، کلبه سرخ پوستان

پیشنهاد کاربران

پیشنهادِ واژه :
در زبانِ پارسیِ میانه، "دوش خیم" برابر با "دارای مشخصه ی/شخصیتِ بد : von schlechtem Charakter ( آلمانی ) " و "هوخیم" برابر با "دارایِ مشخصه یِ/شخصیتِ خوب: von gutem Charakter ( آلمانی ) " بوده است و در زبانِ پارسیِ نو، ما واژگانِ "دژخیم" و "خوش خیم" را داریم. این واژگان را می توان بمانندِ " دُشچهر، هوچهر" اُزوارید ( =تفسیر کرد ) . از اینرو می توان واژه یِ " خیمه " را ساخت ( بمانند چهره ) . می توان فعلِ " خیمانیدن" را ساخت، چنانکه فعل "چهرانیدن" و در زبانِ پارسیِ میانه "چهرینیتن" را داشته ایم. همچنین است: واژه یِ "خیمانِش".
...
[مشاهده متن کامل]

از اینرو خواهیم داشت:
خیمه : Charakter برابر با " مشخصه، شخصیت، کاراکتر
خیمانیدن : charakterisieren ( همچنین است :خیمانیده شدن )
خیمانِش : Charakterisierung ( همچنین است : خیمه پردازی )
. . . . .
پَسگشت:
1 - رویبرگ 283 از نبیگِ " بخش سوم - پارسیِ میانه" ( کارل زالمان )
2 - به زیرواژه یِ "دش" در همین تارنما بروید و پیامِ ١٤٠٣/١٠/١٣ را بخوانید.
( برای دیدنِ فرتور به زیرواژه یِ "charakter" در همین تارنما بروید. )

( خیمة ) خیمة. [ خ َ م َ ] ( ع اِ ) هر خانه مستدیر. خیم. || سه یا چهار چوب که بر آن گیاه اندازند و در گرما بسایه آن نشینند. || هر خانه ای که از چوبهای درخت ساخته شود. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) . الاچیق. ( یادداشت مؤلف ) . ج ، خیمات ، خیام ، خیم ، خیوم. در هر سه معنی. || چادر و ستاده و منزلگاه قابل حمل و نقل که از پارچه های کلفت مانند کرباس و کتان و جز آن می سازند و در صحرا و باغ جهت نشستن در زیر سایه وی آنرا بر پا می کنند، سراپرده. خرگاه. سیاه چادر. ( ناظم الاطباء ) . چادر. خباء. تاز. تاژ. چتری. سراپرده که از پارچه سازند برای نشستنگاه در سفر و حضر بکار برند. ( یادداشت مؤلف ) . ج ، خِیَم و خیام
...
[مشاهده متن کامل]

منبع. لغت نامه دهخدا

خیمه = سِتاده / کُیان / کَشان
سرادق، چادر
ابه
سُرادِق
حمل خسرو
واژه خیمه
معادل ابجد 655
تعداد حروف 4
تلفظ xeyme
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: خَیمَة، جمع: خیام و خیم]
مختصات ( ~. شَ ) [ ع - فا. ] ( اِمر. )
آواشناسی xeyme
الگوی تکیه WS
...
[مشاهده متن کامل]

شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار

هواری ، سیاه خانه ، شادُروان ، خرگاه ، سراپرده وچند واژه ی دیگر برای خیمه میشود بکارگرفت
خیم. [ خ َ / خ َ ی َ /خ ِ ی َ ] ( ع اِ ) ج ِ خیمه. ( منتهی الارب ) :
وز بردگان طرفه که قسم سپه رسید
نخاس خانه گشت بصحرا درون خیم.
فرخی.
بار بربست مه روزه و برکند خیم
مهرگان طبل زد و راست برون برد علم.
...
[مشاهده متن کامل]

فرخی.
باد زره گر شده ست آب مسلسل زره
ابر شده خیمه دوز ماغ مسلسل خیم.
منوچهری.

تاژ
چادر زدن
تاژ زدن
سرادق
چادر، خرگاه، سراپرده، شامیانه، سرادق
به ترکی: چارداق، چادیر
پرده سرا
خیمه تازی شده " گومه " پارسی و به معنای سراپرده و چادر .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)