physical sciences
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
ماده، جوهر، امر، مطلب، چیز، خیم، جسم، اهمیت، ذات، ماهیت، موضوع، نکته
نهاد، خوی، طبع، روح، خیم، سیرت، نوع، گونه، خاصیت، سرشت، طبیعت، خو، فطرت، افرینش، مشرب، خمیره، ذات، ماهیت، گوهر، غریزه، منش
نهاد، خوی، طبع، شخصیت، دخشه، خط، خیم، سیرت، رقم، خاصیت، سرشت، طبیعت، صفات ممتازه، خط تصویری، خو، مونه، هر نوع حروف نوشتنی و چاپی
ساز، وضع، تمایل، خواست، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، مشرب
خوی، طبع، خشم، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، قلق
خوی، خونگرمی، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، فطرت
بم، نوعی ماهی خاردار دریایی، خیم، کسی که صدای بم دارد
خیم، بورس
خیم
سستی، خیم، خلط، بی حالی، بلغم
خیم، بلغم، ماده مخطی
پیشنهاد کاربران
خیم/ سیم نیز مینامند
دو جوی روان در دهانش ز خلم
دو خرمن زده بر دو چشمش ز خیم.
شهید
زمین است آماجگاه زمان
نشانه تن ما و چرخش کمان
ز زخمش همه خستگانیم زار
نهان خیم و خونست و دردآشکار.
اسدی.
دو جوی روان در دهانش ز خلم
دو خرمن زده بر دو چشمش ز خیم.
شهید
زمین است آماجگاه زمان
نشانه تن ما و چرخش کمان
ز زخمش همه خستگانیم زار
نهان خیم و خونست و دردآشکار.
اسدی.
خیم: سرشت، فطرت ، نهاد و طبیعت بشری
پست خیم : فرومایه ، پست فطرت و دون سرشت
پست خیم : فرومایه ، پست فطرت و دون سرشت
خیم ( اوستایی: xēm ) - واژه فارسی میانه ساسانی ( پارسیگ، پارسیک ) -
معنی: شخصیت، انسانیت، سرشت، نهاد، گوهره، نژاد
مانند اندرزنامه ی پهلوی که شعری مُقَفّا است:
خیم و خِرَد فرخ مرد!
معنی: شخصیت، انسانیت، سرشت، نهاد، گوهره، نژاد
مانند اندرزنامه ی پهلوی که شعری مُقَفّا است:
خیم و خِرَد فرخ مرد!