خویشاوند

/xiSAvand/

    akin
    cognate
    connected
    consanguineous
    kinsman
    related
    relation
    relative
    kinswoman
    cousin

فارسی به انگلیسی

خویشاوند پیوندی
intermarriage

خویشاوند پیوندی کردن
intermarry

خویشاوند جنبی
collateral

خویشاوند سببی
in-law
relative-in-law

خویشاوند نسبی
blood relative, blood relation, affinity

خویشاوند کشی
fratricide

مترادف ها

relative (اسم)
نزدیک، خویشاوند، خودی

relation (اسم)
شرح، علاقه، وابستگی، طرز برخورد، نسبت، رابطه، نقل قول، ارتباط، مناسبت، خویش، خویشاوند، کارها

kindred (اسم)
وابستگی، خویش، عشیره، خویشاوند، خویش و قوم

kinswoman (اسم)
خویش، خویشاوند

kinsman (اسم)
عشیره، خویشاوند، خودی

kin (اسم)
قوم و خویش، خویشاوند، خویش و قوم، خویشی

kinfolk (اسم)
خویشاوند، خویش و قوم، اقوام، خویشاوندان

پیشنهاد کاربران

نیاکان
قرابت دار. [ ق َب َ ] ( نف مرکب ) دارای نسبت خواه از طرف خون یا از طرف ازدواج . || خویشاوند. ( ناظم الاطباء ) .
فامیل
خودی
در معنای دگر ( نسب ) میشود
خویشاوندان
نیا زاده

بپرس