خون گرفتن


    bleed

مترادف ها

deplete (فعل)
خالی کردن، خون گرفتن، تهی کردن، به ته رسانیدن

bleed (فعل)
خون گرفتن، خون گرفتن از، خون ریختن، خون جاری شدن از، خون امدن از، اخاذی کردن

blood (فعل)
خون گرفتن، خون جاری کردن

phlebotomize (فعل)
خون گرفتن، خون گرفتن از، رگ زدن، حجامت کردن

پیشنهاد کاربران

خون گرفتن ؛ واجب القتل شدن و قصاص گرفتن و رگ زدن. ( آنندراج ) :
چو من در خرامش کنم پای پیش
کرا خون گرفتست کاید به پیش.
میرخسرو ( از آنندراج ) .
- || خون گرفتن دل. خون شدن دل. ( آنندراج ) :
بجوی شیر واشد جوی خونش
دلی که خون گرفت از روی خونش.
میرخسرو ( از آنندراج ) .

بپرس