خوردن


    to corrode or erode
    wear away
    suit
    fit
    feed
    consume
    eat
    partake
    have
    fret
    touch
    to eat
    to drink
    to take
    to gnaw
    to corrode
    to wear away
    to swallow
    to fit

فارسی به انگلیسی

خوردن ابگونه
drink

خوردن با شتاب
cram

خوردن با قاشق
spoon

خوردن به
barge, beat, bump, find, fit, hit, impinge, plump, roll, strike, run, to hit, to collide with

خوردن به مقدار کم
taste

خوردن خوراک سبک
nosh

خوردن در مورد فلزات
bite, corrode, erode, gnaw

خوردن سر به چیزی
bonk

خوردن شلاق وار به
lash

خوردن مال کسی
cheat, larceny

خوردن محکم و با صدا به
smash

خوردن و خوابیدن
vegetate

خوردن و ورجهیدن
carom

مترادف ها

fit (فعل)
شایسته بودن، مجهز کردن، تطبیق کردن، متناسب کردن، خوردن، اندازه بودن برازندگی، زیبنده بودن بر، مناسب بودن برای، سوار یا جفت کردن، صلاحیت دار کردن، گنجاندن یا گنجیدن

gnaw (فعل)
ساییدن، تحلیل رفتن، گاز گرفتن، کندن، خاییدن، خوردن، مانند موش جویدن

feed (فعل)
جلو بردن، طعمه کردن، خوراک دادن، پروردن، سیر کردن، خوردن، خوراندن، قورت دادن، غذا دادن، چراندن، تغذیه کردن، خواربار تامین کردن

strike (فعل)
زدن، ضرب زدن، ضربت زدن، ضربه زدن، خوردن، خطور کردن، اعتصاب کردن، خوردن به، به خاطر خطور کردن، سکه ضرب کردن

hit (فعل)
زدن، خوردن، خوردن به، اصابت کردن، به هدف زدن

match (فعل)
وصلت دادن، تطبیق کردن، خوردن، خواستگاری کردن، جور بودن با، بهم امدن

eat (فعل)
تحلیل رفتن، غذا خوردن، مصرف کردن، خوردن

grub (فعل)
جان کندن، جستجو کردن، خوراک دادن، خوردن، قلع کردن، زمین کندن، از کتاب استخراج کردن، از ریشه کندن یا دراوردن

drink (فعل)
نوشیدن، اشامیدن، خوردن، نوشانیدن، اسقاء کردن

corrode (فعل)
سوزاندن، زنگ زدن، خوردن، پوسیدن

hurtle (فعل)
انداختن، مصادف شدن، خوردن، تصادف کردن، پیچ دادن، پرت کردن

devour (فعل)
خوردن، بلعیدن، حریصانه خوردن

erode (فعل)
ساییدن، فاسد کردن، خوردن، ساییده شدن، فرساییدن

take a meal (فعل)
خوردن

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ فارسی یافرهنگ عمید
خوردنخوردنخوردنخوردنخوردن
به زبان سنگسری
بِخوا bekha
من خوردم. . . مّ بِخوا ma bekha
شما خوردید. . . . تّه بخوا te bekha
خوردن مونث. . . . نی بِخوا my bekha
خوردن مذکر . . . . نو بِخوا no bekha
ما خوردیم. . . . هّم بِخوا hem bekha
...
[مشاهده متن کامل]

آنها خوردن. . . اِنون بِخوا enon bekha
همه خوردن. . . . جانون بِخوا janon bekha
چه چیز خوردی. . . . چیچ بخواchich bekha
چه کسی خورد. . . کی بِخوا ky bekha
شام خوردیم. . . شوم بِخوا should bekha
نهار خوردیم. . . . جاست بِخوا jaset bekha

واژه خوردن
معادل ابجد 860
تعداد حروف 5
تلفظ xordan
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: xvartan]
مختصات ( خُ دَ ) [ په . ]
منبع فرهنگ فارسی معین
واژگان مترادف و متضاد
خوردن / خوروشیدن ( خروشیدن ) / خوروشید / خوراک / آخور / خورچین
در همه اینها به خور میرسیم سوال اینکه خور چه بوده
خور در آخور = منبع زیاد و آ پیشوند زیادی در گذشته بوده
خورچین = خور چین = منبع چین شده ( جایی که غذا را در آن میچیدند ( چینش میکردند ) )
...
[مشاهده متن کامل]

خوراک = منابع
خورشید = خور شید = منبع نور
خروشیدن = آزاد شدن انرژی از منبع
حتی در کوره که همان خوره بوده = منبع انرژی
کور = به کنایه کسی که منبعش نمیبیند
core یا هسته لاتین = منبع عربی و کور یا خور ایرانی
کوروش = کور وش = منبع یا سرچشمه
خورشت = خور ِشت ( اِشت ) = دارای منبع ( اشت یا است همان شدن و بودن را می رساند )
=> خوردن بلعیدن نمی شود بلکه منبع و سرچشمه بودن را می رساند که در غذا خوردن = منبع غذا
و در ابشخور = منبع اب ( جایی که آب را در آن قرار میدند جهت نوشیدن )

۱. فروبردن غذا از گلو، چیزی در�دهان�گذاشتن و فرودادن.
۲. [مجاز] به ناروا تصرف کردن: با کلک پولم را خورد.
۳. [عامیانه، مجاز] جلوگیری از بروز حالتی مانند گریه یا خنده: گریه اش را خورد.
۴. ( مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز] هماهنگ و منطبق بودن: اخلاقش به من نمی خورد.
...
[مشاهده متن کامل]

۵. ( مصدر لازم ) اصابت کردن: تیر به هدف خورد.
۶. ( مصدر لازم ) [عامیانه] کتک خوردن.
۷. ( مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز] برخورد کردن، مواجه شدن: زود برو که به باران نخوری.
۸. [مجاز] فرسودن: نم، آهن را خورده بود.
۹. نوشیدن.
۱۰. [مجاز] ساییدن

اکل . . . اصا. . .
افعال مرتبط با خوردن در ترکی
۱ - یِمَک : خوردن
۲ - آتئشدئرماق : خوردن ، تنقل کردن
۳ - تئخماق : خوردن ، چپانده چپانده خوردن ،
۴ - آشلاماق : خوردن غذای آبکی مانند آش ، سوپ و. . .
۵ - هولوتمَک : خوردن ، یکجا قورت دادن ، چیزی را که معمولا در یک بلع خوردن آن سخت است در یک بلع خوردن ،
...
[مشاهده متن کامل]

۶ - یِدیرمَک : خوراندن
۷ - یِییزدیرمک : اندک اندک خوراندن
۸ - تئخدئرماق : چپانده چپانده خوراندن ، پُر پُر خوراندن
۹ - یِییزمک : اندک اندک خوردن
۱۰ - یِملَمَک : خوردن در مورد حیوانات ، خوردن مواد غذایی گیاهی در کل ،
۱۱ - تئخئنماق : برای خود خوردن ، تنهایی و پر پر خوردن ، تنهایی و بیش از سهم یک نفر را خوردن ، تکخوری کردن ،
۱۲ - یِییمسینمک : تظاهر به خوردن کردن ، بخشی از غذا را به تظاهر خوردن ، وانمود به خوردن کردن و لی چیزی نخوردن
۱۳ - یِمَکسَمَک : دل خوردن خواستن ، گرسنه شدن ( آجماق ) ،
۱۴ - یَنمَک ، یَنیلمَک یا یِییلمَک : خورده شدن
۱۵ - یِنیرلَشمَک : قابل خوردن شدن ،
۱۶ - یَنمَزلَشمَک : غیر قابل خوردن شدن ،
۱۷ - بَسلَنمَک : تغذیه کردن ، خوردن ،
۱۸ - بِسینلَنمَک : خوردن ، تغذیه کردن از مواد غذایی مقوی واساسی ،
۲۰ - اوتالاماق : بلعیده بلعیده و پشت سر هم خوردن ، بدون جویدن یا با کمترین جویدن و به صورت پشت سر هم غذا را قورت دادن و خوردن ،
۲۱ - سیلپَمَک : تمیز تمیز خوردن ، تا آخر خوردن ، غذای موجود در ظرف غذارا به طور مرتبط و تمیز بدون این که چیزی از غذا اضافه بماند یا هدر برود، خوردن
۲۲ - یَنیرلَشتیرمَک : قابل خوردن ساختن ،
۲۳ - یِمسَنمَک : میل به خوردن پیدا کردن ، باز شدن اشتها
۲۴ - یِمسَندیرمَک : میل به خوردن را باز کردن ، باز کردن اشتها
مثال : " بو یِمَک مَنی یِمسَندیردی" یعنی "این غذا اشتهای منو باز کرد" یا " این غذا میل من به خوردن را باز کرد"
۲۵ - یِنیریمسَمَک : میزان قابل خوردن بودن چیزی را مورد بررسی قراردادن ،
۲۶ - تئخئشماق : دسته جمعی لومباندن
۲۷ - تئخالانماق : خوردن ، با فاصله زمانی کوتاه و مکرر به صورت پرپرخوردن
۲۸ - یِسَزیمَک : کاهش میل به خوردن پیدا کردن ، دچار کاهش اشتها شدن ،
۲۹ - یِسَزیدیرمک : دچار کاهش اشتها کردن ، کم اشتها کردن ، دچار کاهش میل به خوردن کردن ، ( یِسَزدیریجی = داروی کاهش اشتها مقابل آن یِسَتیجی = داروی اشتها آور )
۳۰ - یَزینمِک ( همان یِییزینمک ) : اندک اندک و پنهانی برای خود خوردن ،
۳۱ - یِزینیشمَک : دسته جمعی و پنهانی بدون اطلاع دیگران اندک اندک چیزی خوردن ،
و. . . . .

اکل، بلعیدن، تغذیه کردن، تناول کردن، صرف کردن، میل کردن، جویدن، آشامیدن، نوش کردن، نوشیدن، تحلیل بردن، برباد دادن، تلف کردن، نابود کردن، هدر دادن، بالا کشیدن، سوء استفاده کردن، واپس ندادن، سائیده شدن، فرسوده شدن، اصا
خوردن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " خوردن" می نویسد : ( ( خوردن در پهلوی در ریخت خورتن xwartan بکار می رفته است . خوارتن یا خواریتن xwārītan در این زبان در معنی نوشیدن به کار می رفته است و در واژه هایی چون" میخواره "و "میخوار" بازمانده است. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( پدید آید آنگاه، باریک و زرد،
چو پشت ِ کسی کو غم ِعشق خوَرْد. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 204 )

eating
تناول
آکل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس