خوراک دادن


    feed
    nourish
    nurture
    serve
    to feed
    to board

مترادف ها

graze (فعل)
خوراک دادن، چریدن، خراشیدن، چراندن، تغذیه کردن از، گله چراندن، چرانیدن

feed (فعل)
جلو بردن، طعمه کردن، خوراک دادن، پروردن، سیر کردن، خوردن، خوراندن، قورت دادن، غذا دادن، چراندن، تغذیه کردن، خواربار تامین کردن

diet (فعل)
خوراک دادن، رژیم گرفتن، خوراندن

meal (فعل)
خوراک دادن، غذا خوردن، خوراندن

nourish (فعل)
قوت دادن، خوراک دادن، خوراندن، غذا دادن، تغذیه کردن

serve (فعل)
بکار رفتن، بدرد خوردن، خوراک دادن، خدمت کردن، پیشخدمتی کردن، توپ را زدن، خدمت انجام دادن

grub (فعل)
جان کندن، جستجو کردن، خوراک دادن، خوردن، قلع کردن، زمین کندن، از کتاب استخراج کردن، از ریشه کندن یا دراوردن

board (فعل)
سوار شدن، خوراک دادن، بکنار کشتی امدن، پانسیون شدن، تخته بندی کردن، تخته پوش کردن

bait (فعل)
طعمه کردن، طعمه دادن، طعمه به قلاب ماهیگیری بستن، خوراک دادن

subsist (فعل)
ماندن، خوراک دادن، گذران کردن، زیست کردن

nutrify (فعل)
خوراک دادن، خوراندن، غذا دادن

hay (فعل)
خوراک دادن

mess (فعل)
خوراک دادن، الوده کردن، اشفته کردن، خوراندن، شلوغ کاری کردن

meat (فعل)
خوراک دادن، غذا دادن

forage (فعل)
خوراک دادن، کاوش کردن، پی علف گشتن

serve a meal (فعل)
خوراک دادن، خوراندن

پیشنهاد کاربران

خور دادن. [ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) غذا دادن. طعام دادن. اطعام :
زبهر آنکه تا در دامت آرد
چو مرغان مر ترا خرداد خور داد.
ناصرخسرو.
کرا خور داد گیتی مرد بایدْش
از آن آید پس خرداد مرداد.
ناصرخسرو.

بپرس