خودسر

/xodsar/

    headstrong
    obstinate
    despot
    despotic
    erratic
    insubordinate
    intractable
    perverse
    self-willed
    wayward
    willful
    unbridled
    froward

مترادف ها

hard-mouthed (صفت)
سرکش، بد دهن، بدلگام، خودسر

resistant (صفت)
پایدار، خود سر، مقاوم

opinionated (صفت)
خود رای، خود سر، لجوج، مستبد

overconfident (صفت)
خود رای، خود سر

wayward (صفت)
خود رای، خود سر، خیره سر، متمرد

presumptuous (صفت)
خود رای، جسور، مغرور، گستاخ، خود بین، از خود راضی، خود سر

headstrong (صفت)
خود رای، خود سر، سر سخت، لجباز

intractable (صفت)
ستیزه جو، خود سر، سرپیچ، متمرد، لجوج، رام نشدنی، لجوجانه

assuming (صفت)
خود رای، متکبر، خود بین، از خود راضی، خود سر

presuming (صفت)
خود رای، جسور، از خود راضی، خود سر، پر رو

willful (صفت)
خود رای، خود سر، خیره سر

intrepid (صفت)
دلیر، خود سر، متهور، بی باک، سرانداز، شجاع، با جرات، بی ترس

fearless (صفت)
بی پروا، خود سر، بی باک، خیره سر، نترس، بی محابا

froward (صفت)
خود رای، سرکش، خود سر، یاغی، سر سخت

untoward (صفت)
خود سر، ناموفق، تبه کار، نا مناسب، بدامد، خود سر - نامساعد

overweening (صفت)
خود رای، مغرور، خود سر، بسیار مغرور

self-assertive (صفت)
خود رای، خود سر، خود پسند، خود بیانگر

self-opinionated (صفت)
خود رای، خود سر، خودستا، سر سخت، خود پسند

self-assured (صفت)
خود رای، خود سر، خیره سر، مطمئن بنفس خود

self-confident (صفت)
خود رای، خود سر، خیره سر، مطمئن به خود

پیشنهاد کاربران

کسی که بدون توجه به دیگری کاری را انجام دهد.
خودشناس - خود رای - خودسر - خودپسند - خودساز - خود باور - خودبین - خود خواه - خود دار
معنی خود سر : بی ادب، گستاخ، تخص
معنی خودسر:بی ادب، تخس، گستاخ
کسی که بدون مشورت عجولانه کاری را سر خود انجام میدهد
النا اصلانی هستم پایه ی چهارم در شهرستان فریدون شهر مدرسه ی فاطمیه . خود سر : کسی که به حرف کسی گوش نمی دهد و همان کار را انجام می دهد.
خودسر:کسی که با کسی برای انجام دادن کاری مشورت نمی کند و همان کار را انجام می دهد.
خود فرمان

کسی که سر خود کاری را انجام میدهد
obstinate

بپرس