خود

/xod/

    auto-
    oneself
    own
    proper
    self-
    crash helmet
    personally
    headgear

فارسی به انگلیسی

خود استوار
assured, self-assured, sovereign

خود استواری
self-assurance, self-confidence

خود اگاه
self-conscious

خود اموخته
autodidact, untaught

خود انگیز
spontaneous

خود برتر بینی
superiority complex

خود برتر پندار
supremacist, snooty

خود بزرگ بینی
superiority complex, megalomania

خود به خود
auto-, unstudied, automatic, self-
automatic(ally), spontaneous(ly)

خود بیمار انگار
hypochondriac

خود پدافند
self-defense

خود جازنی
pose

خود جنبا
motile

خود جنبایی
motility

خود خواسته
deliberate, deliberately

خود دوستی
narcissism

خود را اماده کردن
brace

خود را با محیط جور کردن
acclimate

خود را به خاک افکندن
prostrate

خود را به ناخوشی زدن
malinger

مترادف ها

alter ego (اسم)
یار، رفیق شفیق، خود، دیگر خود

ego (اسم)
نفس، خود، ضمیر

galea (اسم)
خود، کلاه خود، خودچه، صداع عام

helmet (اسم)
خود، کلاه خود

own (صفت)
خود، خاص، تنی، شخصی، خویشتن

self (ضمير)
خود، خویش، خویشتن

oneself (ضمير)
نفس، خود، در حال عادی

himself (ضمير)
خود، خودش، خود او

itself (ضمير)
خود، خودش

auto- (پیشوند)
خود، خودکار، وابسته بخود

پیشنهاد کاربران

خودواژگان:واژگان زبان خودی.
ناخود واژگان:واژگان دیگرزبانها
بیخودواژگان:واژگان ناکارا.
"کم کم و دم دم بپردازم به کار خود "
"درنزد خلق وخدا وخودم افتخار خود"
شهرام
منبع. عکس کتاب فرهنگ فارسی یا کتاب فرهنگ عمید
خودخودخودخودخود
سیر کلمه خود به معنای خویشتن :
درزبان لکی وفارسی وکردی :
ووژم =ویژم =وی=غیر ازخود و بمعنی دیگری و بیگانه می باشد و بخش دوم یعنی ژم =دژم =ضد که معنی کلی ضد دیگر و غراز دیگری می دهد یعنی من
وودوژم =درزبان مادها و آریایی ها و بعدها به شکل ووژم و خوژم و خودم دآمده است .
خودم. خویشم. منشم. سرشتم. خمیره ام . بنم. تهم. بیخم. برنجکم. ریشه ام . بوته ام. دارم ( درختم ) . رگم. داروندارم. بن چینم. بن چینه ام. خونم.
خود الف; خود گول زنی ب؛خود گول خوری.
خویش، خویشتن
در جنوب بسته به نوع جمله، کلمه ی" خودِ" معنی "همراه، با" می دهد.
بطور مثال می خوام خودِ علی برم بیرون
در زبان لکی معادلش واژه وُاِژ woezh می باشد.
واژه خود
معادل ابجد 610
تعداد حروف 3
تلفظ xod
نقش دستوری ضمیر مشترک
ترکیب ( ضمیر ) [پهلوی: xvat]
مختصات ( اِ. )
آواشناسی xod
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ بزرگ سخن
فرهنگ لغت معین
در لهجه جیرفتی واژه "خود" معنی حرف اضافه ( با ) یا حرف اضافه ( به ) را نیز میدهد. مثلا: "مَ خود علی میخوام برم بیرون" یعنی من با علی میخوام برم بیرون. یا" مَ خودش گفتم" یعنی من بهش گفتم.
( حرف ربط ) ولیکن. اما. ( ناظم الاطباء ) :
بشد که یاد خوشش باد روزگارِ وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا
حافظ
خود غم دندان به که توانم گفتن.
رودکی.
خود از شاه ایران بدی کی سزد؟
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
خود دور بی انصافان بگذشت در این شهر
زیرا بجهان چون شه ما دادگری نیست.
سنائی.
خود بحضورسگی بحر نگردد نجس
خود بوجود خری خلد نیابد وبا.
خاقانی.
خود چه زیانت کند گر بقبول سگی
عمر زیان کرده ای از تو شود محتشم.
خاقانی.
گفتی اگرچه خسته ای غم مخور این سخن سزد
خود بدلم گذر کندغم ببقای چون تویی.
خاقانی.

خود با واژه شخص عربی برابری میکند و ش. خ. ص در عربی به هرچیزی که منحصر باشد و بتوان آنرا از سایر تشخیص داد گفته شده از اینرو انرا در مشخص - تشخیص - اشخاص - شخص و . . . میبینیم.
برای مثال
خود=شخص
...
[مشاهده متن کامل]

کلاه خود = کلاه شخص ( کلاهی که با دیگر کلاه ها فرق دارد منظور کلاه جنگی بوده و باید بگویم کلاه خود به چم کلاه فلزی نمی باشد و اینکه خود فلز نیست بلکه شخصی سازی شده می باشد. )
سرخود = سر خود = تصمیم گیری شخصی
بیخود= بدون اجازه از شخصی
خدا= خود دا = خود روشن شناسی = خود = شخصی دا = روشنایی ( یلدا = یلد دا ) فردا = فر دا ( شکوه روشنایی = امید ) پیدا = پی دا = دنبال روشنایی ( دنبال امید ) => خود دا = دنبال شخص ( ذات ) شناسی
و . . . .
بنابراین واژه خود = مشخصه سازی می باشد که گاها به ذات و گاها به ویژگی ها و گاها به اراده و تصمیم گفته شده است همانطور که در زبان عربی نیز بهمین ریخت کاربری شده است

در زبان ایرانی آعاین به معنی پوست و چرم بوده است.
خود= من، منش، اندیشه
کلاهخود
خود ( خوود ) = کلاه ( جَنگی ، آهنی ، فلزی )
این واژه همریشه با :
انگلیسی : hat
آلمانی : Hut
وات یا حرف " خ " به " ه" بَدَل شده است.
خوَد: به معنی کلاه آهنی در پهلوی خوت xwat بوده است.
( ( سر بخت و تختش برآمد ، به کوه ؛
پلنگینه پوشید خود با گروه ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 232. )
خود و در پارسی باستان ، خئوده xauda بوده است . ( همان ص 264. )

خود ( Ego ) : [اصطلاح جامعه شناسی] خود یا من در کلی ترین معنا مترادف است با کلی ترین کاربرد نفس و دلالت دارد بر هسته نظام شخصیت که بر حول آگاهیش از خود و جهت گیریهای هوشیارانه اش و ناهوشیارانه اش به سوی حیاتی ترین علایق و ارزشها سازمان یافته است و هویت وپایگاه وتعهد و تمایل را شامل می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

خود به معنی محدودتر خاصه در روانکاوی ناظر است بر بخشی از نظام شخصیت که واسطه یی است میان نهاد و فرا خود و واقعیت .
فلسفه تصورگرا ( ایده آلیستی ) به واسطه توجهش به خود ( یا نفس ) و فلسفه اصالت عمل ( پراگماتیسم ) به واسطه علاقه اش به تحلیل نماد گرایی اساسا بنیادهای مفهوم روانشناختی اجتماعی خود ( یا نفس ) را تشکیل می دهد. در روانکاوی فرویدی ساختار شخصیت سه بخش دارد. نهاد - خود و فراخود . هر چند هر یک از این بخشها از حیث رفتار کارکردهای خاص خود دارد اما پیوسته با یکدیگر بر هم کنش دارند.
کار خود عبارت است از دفاع از فرد در برابر دیگران و در برابر انگیزه های نا هشیارانه نهاد که جلوگیری نکردن از آنها ممکن است زندگی فرد را به خطر افکند.
منبع https://rasekhoon. net

معنای �خود� در کتب وحیانی ، عبارتست از ، تجربه ی وابستگی مطلق و تمام عیار وجود انسان در آگاهی اش به خدا .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس