خواستگاری کردن


    court
    propose
    woo
    to act as a suitor
    to ask for the hand of(a woman)in marriage

مترادف ها

match (فعل)
وصلت دادن، تطبیق کردن، خوردن، خواستگاری کردن، جور بودن با، بهم امدن

suit (فعل)
وفق دادن، جور کردن، مناسب بودن، خواستگاری کردن، خواست دادن، لباس دادن به

husband (فعل)
جفت کردن، کاشتن، شوهر دادن، شخم زدن، باغبانی کردن، خواستگاری کردن

woo (فعل)
خواستگاری کردن، اظهار عشق کردن با، عشقبازی کردن با، جلب لطف کردن

پیشنهاد کاربران

خواستگاری کردن و گاهی نامزد کردن دختر و پسر در گویش شهرستان بهاباد را طَلَبون کردن می گویند.
فلان دختر را برای فلانی طلبون کردند.
یا
فلان دختر و پسر عروسی کردند؟
نه، نامزد کردن، طلبون کردن.
Pop the question
Proposing

بپرس