court, propose, woo, to act as a suitor, to ask for the hand of(a woman)in marriage
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
جامه، درخواست، نوع، مرافعه، تسلسل، توالی، تقاضا، خواستگاری، دادخواست، عرضحال، یک دست لباس
خواستگاری
پیشنهاد کاربران
به زبان سنگسری
دوخاست dokhaset
ژِن بگرتن zen begerten
دوخاست dokhaset
ژِن بگرتن zen begerten
خواستگاری در لغت به معنی درخواست گاری یا درشتکه یا دلیجان یا حداقل سه راهی سلفچگان که بیتناسب با مفهوم. ذاتی اش امروزه بدون سحری به تقاصای ازدواج با خانم مدنظر یک آقا که توسط خانواده درجه یک آن آقا به
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
خانواده درجه دار آن خانم انتقال داده می شود وتقاضا می شود ولی گاری ودرشکه چون خواهان ندارد عرضه نمیشود
کردی: خوازمَنی
خواستگاری کردن و گاهی نامزد کردن دختر و پسر در گویش شهرستان بهاباد را طَلَبون کردن می گویند.
فلان دختر را برای فلانی طلبون کردند.
یا
فلان دختر و پسر عروسی کردند؟
نه، نامزد کردن، طلبون کردن.
فلان دختر را برای فلانی طلبون کردند.
یا
فلان دختر و پسر عروسی کردند؟
نه، نامزد کردن، طلبون کردن.
خواستگاری : به تقاضای ازدواج از زن خواستگاری گویند
خواستگاری کردن