خواست

/xAst/

    aim
    desire
    fancy
    liking
    preference
    propensity
    readiness
    volition
    will
    wish
    requirement
    resolution
    stomach

فارسی به انگلیسی

خواست افزایی کردن
tantalize

خواست انگیز
tantalizing

خواست برگ
process, subpoena

خواست خدا
dispensation, god will, providence

خواست رای دهندگان
mandate

خواست گرایی
voluntarism

مترادف ها

wealth (اسم)
غنا، وفور، سامان، دارایی، خواست، سرمایه، مال، زیادی، ثروت، توانگری، تمول، سرکیفی

wish (اسم)
دلخواه، مراد، مرام، ارزو، طلب، خواهش، خواست، فرمایش، کام، حاجت

disposition (اسم)
ساز، وضع، تمایل، خواست، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، مشرب

desire (اسم)
میل، مقصود، مراد، مرام، ارزو، طلب، خواهش، خواست، ارمان، کام

will (اسم)
میل، ارزو، نیت، اراده، قصد، خواهش، خواست، وصیتنامه، مشیت، وصیت

request (اسم)
درخواست، طلب، خواهش، خواست، ابرام، تقاضا

demand (اسم)
درخواست، طلب، خواست، مطالبه، تقاضا، نیاز

temptation (اسم)
فریب، اغوا، ازمایش، امتحان، خواست، فریبندگی، فتنه، وسوسه

volition (اسم)
اراده، خواست، از روی اراده، مشیت

eagerness (اسم)
خونگرمی، خواست، سعی

want (اسم)
عدم، فقدان، خواست، نیاز، نقصان، نداری، حاجت

asset (اسم)
دارایی، ممر عایدی، خواست، چیز با ارزش و مفید

property (اسم)
خیر، استعداد، دارایی، خواست، خاصیت، مال، ویژگی، صفت خاص، ولک

tenure (اسم)
علاقه، خواست، تصدی، اشغال، تصرف، نگهداری، اجاره داری، حق تصدی

desideratum (اسم)
خواست، ارزوی اساسی و ضروری، چیز مطلوب

پیشنهاد کاربران

ارادت
مراد
واژه خواست
معادل ابجد 1067
تعداد حروف 5
تلفظ xāst
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر، بن ماضیِ خواستن ) [پهلوی: xvāst]
مختصات ( خا ) ( مص مر. )
آواشناسی xAst
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع واژگان مترادف و متضاد
ترجیح دادن چیزی بر چیزی و انجام دادن آن
علاقه ، دوست داشتن
دوست داشتن
" وَشنَ، وَشنا ( پارسیِ باستان ) ، وَسنَ ( اوستایی ) " به چمِ " اراده، خواست" بوده است.
در پارسی باستان آمده است: به "خواست و اراده یِ" اهورمزدا، من پادشاه هستم.
"وَسَه" به چمِ " قصد داشتن، خواستار، مایل" بوده است.
...
[مشاهده متن کامل]

در اوستایی " وَس - " به چمهایِ " آرزو داشتن، خواهان بودن، خواستن" بوده است.
نمونه : تو چه آرزو داری؟ ( تو خواهانِ چه هستی؟ )
نمونه: . . . و چیزهایِ دیگری که ( همچنان ) می خواهم بدانم.
نکته 1:
این واژه برابرِ " کامَک" در زبانِ پهلوی است.
نکته 2:
گمان می رود این واژگان با واژگانِ " گُشنه، وسنه، وشنه" همریشه باشند.
نکته 3:
" وَس" بیشتر با همراهیِ واژه هایِ دیگر می آمده است: بمانندِ " وَسو خشَثرَ".
نکته 4 ( پیشنهادی ) :
بارتولومه، " وَس" را برابرِ " اوس us" گرفته و مجهولی/گذشته یِ این واژه را " اوشتَ" دانسته است. پس کارواژه یِ " اوشتَن/اوستَن" را می توان بکار گرفت. در نبیگِ " فرهنگِ واژه هایِ اوستا" نیز " اوسَ/اوشتی" به چمِ " خواست، آرزو" آمده است.
نکته 5:
در زبانِ آلمانی، "اراده" برابرِ " Wollen" از فعلِ کُمکیِ " wollen" به چمِ " خواستن، خواهان بودن" گرفته شده است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشتها ( references ) :
1 - رویه یِ 59 از نبیگِ "سنگنبشته هایِ پارسیِ کُهنِ هخامنشیان" نوشته یِ "رودیگِر اِشمیت"
2 - رویه هایِ 1381، 1382، 1383، 1384 و 1393 از نبیگِ " فرهنگنامه یِ زبانِ ایرانیِ کهن" نوشته یِ " کریستین بارتولومه"

خواستخواستخواست
آرزو
قصد - اراده
علاقه داشت
دوست داشت
خواست=خواهش
خواست :آرزو، خواهش
decree
خواست
e. g.
. . .
such has been the decree of fate
. . . خواست سرنوشت چنین بوده است.
آرزو، آهنگ، اراده، خواهش، تقاضا، رغبت، طلب، عزم، قصد، مشیت، میل
هدف
خواست ها = اهداف
اراده، عمل
اراده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس