رعنا شدن ؛ خوار شدن. سبک و ضعیف شدن :
عروسم نباید که رعنا شوم
به نزد خردمند رسوا شوم.
فردوسی.
عروسم نباید که رعنا شوم
به نزد خردمند رسوا شوم.
فردوسی.
کنفت شدن. [ ک ِ ن ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) از تازگی وطراوت افتادن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : از دور که روی تخت دراز کشیده بود ( سوسن ) مانند مجسمه ظریف و شکننده ای به نظر می آمد که انسان جرأت نمی
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
کرد او را لمس بکند از ترس اینکه مبادا کنفت و پژمرده شود. ( سایه روشن صادق هدایت از فرهنگ فارسی معین ) . دارای چین و چروک و کثیف شدن پارچه و مانند آن. ( فرهنگ فارسی معین ) . || بی آبرو شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . شرم زده و افسرده گشتن. وجهه خود را از دست دادن. و رجوع به کنف و کنفت شود.
بر خاک افتادن. [ ب َ اُ دَ ] ( مص مرکب ) بر خاک نشستن. کنایه از خوار و بی اعتبار شدن. ( آنندراج ) :
چون خاک رهت شدم مزن بانگ درشت
حیف است که آواز تو بر خاک افتد.
حافظ.
چون خاک رهت شدم مزن بانگ درشت
حیف است که آواز تو بر خاک افتد.
حافظ.
از تخت به تخته افتادن ؛ کنایه از خوار شدن.
از جاه افتادن ؛ از دست دادن مقام. خوار شدن :
گر از جاه و دولت بیفتد لئیم
دگرباره نادر شود مستقیم.
سعدی.
گر از جاه و دولت بیفتد لئیم
دگرباره نادر شود مستقیم.
سعدی.
آب رفتن، کنفت شدن