خلیدن


    penetrate
    pierce
    to prick or stinge

مترادف ها

prick (فعل)
تحریک کردن، ازردن، سیخ زدن، خلیدن، با سیخونک بحرکت واداشتن، سیخونک زدن، خلیدگی، با چیز نوک تیز فرو کردن

sting (فعل)
نیش زدن، گزیدن، خلیدن

pierce (فعل)
سوراخ کردن، سفتن، شکافتن، سپوختن، رسوخ کردن، فروکردن، خلیدن

wound (فعل)
زخم زدن، مجروح کردن، خلیدن

پیشنهاد کاربران

در چشم تو امید گلی را
صد خار انتظار خلیده
مسعود سعد سلمان
برای یادسپاری آسانتر تلفظ کلمات می توان با کلمات بازی کرد و داستان ساخت.
خَریدَن سوزن برای خَلیدَن.
وارد شدن ، فرو رفتن
کلمه خلیج هم از همین واژه گرفته شده به معنای پیچش و فرو رفتگی که آب در آن وارد شده. بنابر این کلمه خلیج کاملا پارسی است و اعراب که در گذشته به آن بحر می گفتند، الان برای تصاحب خلیج پارس در پی دزدیدن این واژه هستند تا ترکیب جعلی خلیج ع. ر. ب. ی را بسازند.
خُلیدَن. خل شدن.
فرورفتن سوزن ، خار یا چیز نوک تیز در چیز دیگر

بپرس