خلق

/xalq/

    creation
    creature
    people
    bodily form
    humour
    temper
    disposition
    attitude
    blood
    kidney
    making
    mood
    temperament
    vein

فارسی به انگلیسی

خلق الساعه
spontaneous generation, ad hoc, spontaneuse generation

خلق الله
men, people, god creatures, mob

خلق نشده
unformed

خلق و خو
character, habitude

خلق کردن
create, originate

مترادف ها

invention (اسم)
اختراع، ابتکار، خلق

folk (اسم)
گروه، مردم، خلق، ملت، قوم و خویش

people (اسم)
جمعیت، مردم، طایفه، خلق، ملت، قوم، مردمان

creation (اسم)
ایجاد، فطرت، خلقت، خلق، افرینش

humor (اسم)
شوخی، خوش مزگی، خلق، مشرب، خاطر، خلط، تنابه

nation (اسم)
طایفه، کشور، خلق، ملت، امت، قوم

kidney (اسم)
کلیه، مزاج، نوع، خلق، گرده، قلوه

پیشنهاد کاربران

زائده فکر
دست ساز
موجود یا موجودات روی زمین و کرات دیگر مخلوق خدا هستند
آفریدار، آفرینش
خَلق: ایجاد و ابداع توأم با تقدیر است ، اَصلُ الخَلْقِ التقدیرُ ، خلق ایجاد و ابداع توأم با اندازه گیری است
واژه خلق
معادل ابجد 730
تعداد حروف 3
تلفظ xalaq
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [عربی، جمع خُلقان] [قدیمی]
مختصات ( خَ ) [ ع . ]
آواشناسی xalq
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
( خلق ) به حسب اصل لغت به معنای سنجش و اندازه گیری چیزی است برای اینکه چیز دیگری از آن بسازند، و در عرف دین در معنای ایجاد و ابداع بدون الگو استعمال می شود.
افریده شده از طرف خداوند تعالی
بهتر است از معانی اش در زمان های کاربردی اش بکار ببریم
اگر منظور از خلق در گفتار مردم باشد از مردم بهره ببریم ولی اگر آفرینش هست از آفرینش
خلق به معنی افرینش
معنی تاب. توان
ابناء جهان
خلق کردن
نهادن
واژه خلق دومعنی :یکی ایجادکردن چیزی بعداز معدوم بودن آن، دیگری نظم دادن چیزی از ماده ای که پیش تر ایجادشده است.
مترادف خلق:مردم، آفریده
ایجاد کردن ، دُرُست کردن
ایجاد
اخلاق، خوی

آفرینش
چیزی که خدا به وجود آورده
اگر حتی تو که داری اینو میخوانی اگر چیزی اختراع کنی یا بسازی خالق او چیزی هستی
افریده شده - ساخته شده -
رفتار و کردار
خوی و منش
سیرت
خوى
خوی، نهاد، سرشت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس