خلق

/xalq/

    creation
    creature
    people
    bodily form
    humour
    temper
    disposition
    attitude
    blood
    kidney
    making
    mood
    temperament
    vein

فارسی به انگلیسی

خلق الساعه
spontaneous generation, ad hoc, spontaneuse generation

خلق الله
men, people, god creatures, mob

خلق نشده
unformed

خلق و خو
character, habitude

خلق کردن
create, originate

مترادف ها

invention (اسم)
اختراع، ابتکار، خلق

folk (اسم)
گروه، مردم، خلق، ملت، قوم و خویش

people (اسم)
جمعیت، مردم، طایفه، خلق، ملت، قوم، مردمان

creation (اسم)
ایجاد، فطرت، خلقت، خلق، افرینش

humor (اسم)
شوخی، خوش مزگی، خلق، مشرب، خاطر، خلط، تنابه

nation (اسم)
طایفه، کشور، خلق، ملت، امت، قوم

kidney (اسم)
کلیه، مزاج، نوع، خلق، گرده، قلوه

پیشنهاد کاربران

انشاد. [ اِ ] ( ع مص ) تعریف کردن گم شده را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . تعریف گم شده کردن. ( آنندراج ) . تعریف کردن گم شده. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مؤید الفضلاء ) . تعریف کردن گم شده را وراهنمایی کردن به او. ( از اقرب الموارد ) . || تعریف کردن خواستن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . طلب راهنمایی کردن به گم شده ( ضد معنی اول ) . ( از اقرب الموارد ) . || هجو کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . || سرودن. ( یادداشت مؤلف ) . شعر خواندن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( غیاث اللغات ) . خواندن شعر دیگری ، مقابل انشاء. ( یادداشت مؤلف ) . شعر کسی را خواندن برای دیگری. برخواندن. خواندن و آوردن شعر از دیگری. ( فرهنگ فارسی معین ) .
...
[مشاهده متن کامل]

- انشادسرای ؛ شعرخوان. ( آنندراج ) .
- انشاد کردن ؛ خواندن. قرائت کردن. ( یادداشت مؤلف ) . و رجوع به منشد شود.
منبع. لغت نامه دهخدا

خلق. [ خ َ ] ( ع مص ) آفریدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) . ابداع کردن. احداث کردن. ایجاد کردن : قال کذلک قال ربک هو علی هین و قد خلقتک من قبل و لم تک شیئاً. ( قرآن 9/19 ) . ولقد خلقنا الانسان من صلصال من حَمَاً مسنون و الجان خلقناه من قبل من نار السموم. ( قرآن 26/15 - 27 ) . ولقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مرة و ترکتم ما خولناکم وراء ظهورکم و مانری معکم شفعائکم الذین زعمتم انهم فیکم شرکاء لقد تقطّع بینکم وضل عنکم ما کنتم تزعمون. ( قرآن 94/6 ) . || املس و نرم گردانیدن چیزی را. منه : خلق الشیی ٔ. || ساختن سخن و غیر آن. منه : خلق الکلام و غیره. || بربافتن دروغ. منه : خلق الافک. || اندازه کردن و دوختن نطع و ادیم. منه : خلق النطع والادیم. || اندازه کردن پیش از بریدن. تقریر کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) . || برابر کردن چوب. ( از منتهی الارب ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) . منه : خلق العود؛ برابر کرد چوب را.
...
[مشاهده متن کامل]

خلق. [ خ َ ] ( ع اِمص ) آفرینش. ( از منتهی الارب ) . ابداع. احداث. ایجاد. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
آدمیزاد زین هنر بیچاره گشت
خلق دریاها و خلق کوه و دشت.
مولوی.
- خلق جدید ؛ در اصطلاح صوفیان ، عبارتست از: اتصال امداد وجود از نفس حق در ممکنات. ( از کشاف اصطلاحات فنون ) .
- خلق شدن ؛ موجود شدن. ( ناظم الاطباء ) .
- || حاضر شدن. ( ناظم الاطباء ) .
- || زائیده شدن. ( ناظم الاطباء ) .
- || آفریده شدن. ( ناظم الاطباء ) .
- || پیدا شدن. ( ناظم الاطباء ) .
- خلق کردن ؛ آفریدن. احداث کردن.
- عالم خلق ؛ ناسوت مقابل عالم امرو آن عالمی که موجود بماده و مدت باشد، مثل افلاک و عناصر و موالید ثلاثه یعنی جمادات و نباتات و حیوانات که این عالم را شهادت و عالم ملک و عالم خلق می گویند. ( از کشاف اصطلاحات فنون ) : تسلیم کرد مر آنکس را که امر و خلق از اوست. ( تاریخ بیهقی ) .
خلق. [ خ َ ] ( ع اِ ) مردمان. ( ناظم الاطباء ) . مردم. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
همی برآیم با آنکه برنیاید خلق.
بوالعباس ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) .
این چه ترفند است ای بت که همی گوید خلق
که سقر باشد فرجام ترا مستقرا.
خسروانی.
فرزانه تر از تو نبود هرگز مردم
آزاده تر از تو نبرد خلق گمانه.
خسروی.
منبع. لغت نامه دهخدا

سلیم
خَلق: مردم
خُلق: سرشت
زائده فکر
دست ساز
موجود یا موجودات روی زمین و کرات دیگر مخلوق خدا هستند
آفریدار، آفرینش
خَلق: ایجاد و ابداع توأم با تقدیر است ، اَصلُ الخَلْقِ التقدیرُ ، خلق ایجاد و ابداع توأم با اندازه گیری است
واژه خلق
معادل ابجد 730
تعداد حروف 3
تلفظ xalaq
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [عربی، جمع خُلقان] [قدیمی]
مختصات ( خَ ) [ ع . ]
آواشناسی xalq
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
( خلق ) به حسب اصل لغت به معنای سنجش و اندازه گیری چیزی است برای اینکه چیز دیگری از آن بسازند، و در عرف دین در معنای ایجاد و ابداع بدون الگو استعمال می شود.
افریده شده از طرف خداوند تعالی
بهتر است از معانی اش در زمان های کاربردی اش بکار ببریم
اگر منظور از خلق در گفتار مردم باشد از مردم بهره ببریم ولی اگر آفرینش هست از آفرینش
خلق به معنی افرینش
معنی تاب. توان
ابناء جهان
خلق کردن
نهادن
واژه خلق دومعنی :یکی ایجادکردن چیزی بعداز معدوم بودن آن، دیگری نظم دادن چیزی از ماده ای که پیش تر ایجادشده است.
مترادف خلق:مردم، آفریده
ایجاد کردن ، دُرُست کردن
ایجاد
اخلاق، خوی

آفرینش
چیزی که خدا به وجود آورده
اگر حتی تو که داری اینو میخوانی اگر چیزی اختراع کنی یا بسازی خالق او چیزی هستی
افریده شده - ساخته شده -
رفتار و کردار
خوی و منش
سیرت
خوى
خوی، نهاد، سرشت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)