خلط

/xalt/

    mucus
    phlegm
    sputum
    humor
    humour
    mixing

فارسی به انگلیسی

خلط اندازی
expectoration

خلط اور
expectorant

خلط بیرون دادن
expectorate

خلط بینی
snot

خلط خونی
sanguine humour, haemoptysis

خلط دار
rheumy

خلط مائی
lymph

خلط مانند
mucous

خلط مبحث
confused discussion or reasoning

مترادف ها

humor (اسم)
شوخی، خوش مزگی، خلق، مشرب، خاطر، خلط، تنابه

humour (اسم)
خلط، تنابه

phlegm (اسم)
سستی، خیم، خلط، بی حالی، بلغم

mixing (اسم)
خلط

پیشنهاد کاربران

خلط. [ خ َ ] ( ع مص ) آمیختن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) .
خلط. [ خ َ ] ( ع اِمص ) آمیزش. ( یادداشت بخط مؤلف ) ( ناظم الاطباء ) .
- خلط شدن ؛ آمیختن. ( ناظم الاطباء ) .
...
[مشاهده متن کامل]

- خلط کردن ؛ مخلوط کردن. درهم کردن. سرشتن. ( ناظم الاطباء ) .
- خلط مبحث ؛ مقصدی را بمقصد دیگر آمیختن بقصد مشاغبه و مغالطه یا بی قصدی. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
- خلط مبحث کردن ؛ مقصدی را بمقصدی دیگر آمیختن بقصد مشاغبه یا بی قصدی. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
|| ( ص ) متعجب. آشفته. حیران. ( ناظم الاطباء ) .
- خلط شدن ؛ متعجب شدن. حیران گشتن. ( ناظم الاطباء ) .
- خلط کردن ؛ شوریدن. آشفتن. ( ناظم الاطباء ) .
خلط. [ خ َ ] ( ع ص ) متملق و آمیزنده بمردم. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) . رجوع به خَلِط و خُلُط در این لغت نامه شود. || کسی که زنان و متاع خود را میان مردم اندازد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) . خَلِط. خُلُط.
خلط. [ خ َ ل ِ] ( ع ص ) متملق و آمیزنده بمردم. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) . خَلط. || کسی که زنان و متاع خود را میان مردم اندازد. خَلط. خُلُط. || گول. ( منتهی الارب ) . منه : رجل خلط.
خلط. [ خ ُ ل ُ ] ( ع ص ) متملق آمیزنده بمردم. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) . خَلط. خَلِط. || کسی که زنان و متاع خود را درمیان مردم اندازد. ( منتهی الارب ) . خَلط. خُلُط. || ج ِ خَلیط. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) .
خلط. [ خ ِ ل ِ ] ( ع اِ ) تیر و کمان که چوب آنها در اصل کژ بوده باشد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) . خَلط.
خلط. [ خ َ ] ( ع ص ) گول. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) . || آمیزنده با دیگری. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) . || ( اِ ) خرمای هر جنس بهم آمیخته. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) . || تیر و کمان که چوب آنها در اصل کژ بوده باشد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) . خِلِط.
خلط. [ خ ِ ] ( ع اِ ) هر چهار مزاج از مردم. هریک از چهار گش. ( ناظم الاطباء ) . یکی از چهار مایع که در تن حیوان است : بلغم ، خون ، صفراء، سوداء. ج ، اخلاط. ( یادداشت بخط مؤلف ) : رطوبتی است اندر تن مردم روان و جایگاه طبیعی مر آن را رگهاست و اندامها که میان تهی باشد چون معده و جگر و سپرز و زهره و این خلط ازغذا خیزد و بعضی خلطها نیکند و بعضی بد. آنچه نیک باشد، آنست که اندر تن مردم اندرفزاید و به بدل آن تریها که خرج میشود، بایستد و آنکه بد باشد، آنست که به این کار نشاید و آن ، آن خلط باشد که تن از او پاک باید کرد بداروها. و خلطها چهارگونه است : خون است و بلغم و صفراء و سوداء. ( ذخیره خوارزمشاهی ) : میخواره را گاه گاه قی افتد و گاه اسهال نگذارد که خلط بد در معده گرد آید. ( نوروزنامه ) . تبها و بیماری که از خلطهای لزج و فاسد تولد کند. ( نوروزنامه ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

دوستان خلط به چم ( معنی ) آب بینی تنها از گویش نادرست در آمده و در بیشتر واژه نامه ها نیست. در بنیاد این واژه خِل هست و ت یا ط در ته واژه نیست.
فرهنگ عمید درباره واژه خِل:
“آب غلیظی که از بینی انسان و بعضی جانوران بیرون می آید. ”
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ معین: ( خِ ) ( اِ. ) = خله . خیل . خلم : خلطی که از بینی انسان یا جانوران برآید.

خلط = اختوف
مخلوط = درهم / قاطی / قروقاط / آمیخت / میخت ( همسان با مکیس ) . . . .
اختلاط = ریخت / ریخته گری و . . .
دو تن با هم اختلاط کردند = دو تن با هم ریختن ( گفتگو و نقشه کشیدن و . . .
واژه خلط
معادل ابجد 639
تعداد حروف 3
تلفظ xelt
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: اَخلاط]
مختصات ( خَ ) [ ع . ]
آواشناسی xalt
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

خَلط
پَژول ( ریشه ی کارواژه ی پَژولیدن )
پَریش ( بُنِ کارواژه ی پَریشیدَن )
آشُفت : آ - شُفت ( به جنبش آوردن )
پیشوند آ - : ۱ - اَفزودن ۲ - آوردن ، کاربُردی یا عملی کردن
واشُفت ( وا - شُفت : سِتاک شُفت به مینِشِ جُنبِش و حرکت )
...
[مشاهده متن کامل]

پیشوند وا - مینش ستاک را ناکی ( منفی ) می کند.
دَشُفت ( دَ - شُفت : دَ - کوتاه شده ی دُش و دُژ است که مینش ناکی ( منفی ) به ریشه می دهد ، دَ - به جای دُ - چون واگویی آسان تر شود و از سویی با ماره ی ( رقم ) ۲ همسان گیری نشود .

گش
قاطی پاتی مثل خلط قانونی ماده ای با تبصره بسیار مخلوط اختلاط در هم آمیختن
قاطی، درهم ، یکی . وهم خانواده مخلوط
ترکیب کردن
خلط :[ اصطلاح طب سنتی ]ماده آبکی که از تأثیر بدن بر غذا ساخته می شود.
چرکابه
( = مایع غلیظ سر و سینه ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
دوژ ( اوستایی )
زوئیژ ( اوستایی: زوئیژدَ )
مَنیا ( سنسکریت )
( = اختلاط، غاتی کردن ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
آسْل ( سنسکریت: آسلِشَ )
نیباد ( سنسکریت: نیبانْدهَ )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)