خلاف

/xalAf/

    minor offence
    diversity
    dispute
    contrary
    opposite
    minor(or petty)offence

فارسی به انگلیسی

خلاف اخلاق
immoral

خلاف اصول حرفه ای
unprofessional

خلاف اندیش
dissident, heretic, iconoclast

خلاف اندیشی
dissidence, heresy

خلاف جهت باد راندن
beat

خلاف جهت عقربه های ساعت
anticlockwise, counterclockwise

خلاف چیزی را گفتن
to contradict a statement

خلاف رویه
irregular(act)

خلاف شرع
(act)contrary to spiritual law

خلاف عادت
unusual(thing), abnomal(ity)

خلاف عرف
nonconformist

خلاف عفت
gamy, salacious

خلاف عقل
injudicious or imprudent

خلاف قاعده
anomalous, untrue, irregularity, anomaly

خلاف قانون
unlawful, wrongful

خلاف گویی
contradiction

خلاف مشروطیت
unconstitutional

خلاف مصلحت
impolitic, injudicious

خلاف کاری
commission of an offence, wrongdoing, dirty tricks, delinquency, misdoing, wrong, wrongdoing

خلاف کردن
to commit a minor offence, to do wrong

مترادف ها

foul (اسم)
حیله، خلاف، جرزنی، بازی بیقاعده

lie (اسم)
وضع، دروغ، چگونگی، افتادن، کذب، خلاف

misdeed (اسم)
گناه، جرم، بزه، بدکرداری، خلاف، بد رفتاری، سوء عمل

wrongdoing (اسم)
خلاف، خطا کاری، عمل پست و شیطنت امیز

پیشنهاد کاربران

خلاف. [ خ ِ ] ( ع مص ) مخالفت کردن. منه : خالفه مخالفةً و خلافاً. || واپس ایستاده شدن. || موافقت نکردن. منه : خالفها الی موضع آخر. || نزد زن کسی به پنهانی رفتن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) . منه : هو یخالف فلانة؛ او میرود نزدیک فلان زن در غیاب شوهرش.
...
[مشاهده متن کامل]

خلاف. [ خ ِ ] ( ع اِ ) نوعی از بید است. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) . درخت بید را گویند. چنین گویند که در عهد قدیم تخم او در زمین افتاده و بخلاف معهود درخت او برآمد و بزرگ شد. بدین سبب ، عرب او را خلاف نام نهاد و این تعریف خلیل بن احمد است و گفته اند از انواع نبات هرچه تلخ بوده طبع او گرم بوده الا بید که سرد است بدین واسطه او را خلاف گفته اند و شعری ایراد کرده اند
منبع. لغت نامه دهخدا

برابرواژه ی چند دانش واژه ( اصطلاح ) در فلسفه:
برابری: تقابل.
ناساز و ناسازی: منافی و منافات.
انیسان و انیسانی: مخالف و تخالف.
داره و نبود داره: ملکه و عدم ملکه.
پادینه و پادینگی: نقیض و تناقض.
...
[مشاهده متن کامل]

آخشیگ و آخشیگی: ضد و تضاد.
بازبسته و بازبستگی: مضاف و تضایف.
امیدوارم سودمند بوده باشد، دوستان بزرگوار، برای هر یک از این واژگان نمونه هایی دیده ام در دانشنامه ی علایی پورسینا و شاهنامه و. . . لیک برای این که سخن به درازا کشیده نشود به همین اندازه بسنده می کنم.
پارسی توان واژه سازی بالایی دارد. . .

بیشتر مردم اینو اشتباه تلفظ میکنن. تلفظ درستش خِلاف هست و نه خَلاف
تلفظ: ( خِ )
[ عربی ]

۱ - ( اِمص. ) ناسازی
مخالفت.
۲ - ( ص. ) ضد
مخالف.
۳ - ناحق
دروغ.
به خلاف، برعکس: به وارون.
هم خلاف و هم عکس واژه ای تازی ( عربی ) اند. پارسی را پاس بداریم.
موافقت نکردن ، وفاق نکردن ، ناسازگاری کردن
متفاوت
پادسو
و
پات سو
بهترین گزینه های پارسی است
بر خلاف این امر : بر عکس
عکس واژه ای ایرانی است
خلاف کار : قانون شکن
در پارسی " ناروا " ، نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
نارواکاری = خلاف کاری
نارواگری = تخلف
داتاز ناروایی = خلاف قانون