خفه کردن خبرsuppressخفه کردن در خودstifleخفه کردن صداkill, muffleخفه کردن موتورfloodخفه کردن موتور درونسوزthrottleخفه کردن نور و صداabsorb
dumb (فعل)خفه کردن، لال کردن، خاموش کردنthrottle (فعل)خفه کردن، گلو را فشردن، جلو را گرفتن، جریان بنزین را کنترل کردنsilence (فعل)ارام کردن، ساکت کردن، خفه کردن، خاموش کردنchoke (فعل)خفه کردن، بستن، مسدود کردنasphyxiate (فعل)خفه کردن، مختنق کردنstifle (فعل)فرو نشاندن، خفه کردن، خاموش کردنstrangle (فعل)خفه کردن، مختنق کردن، طناب انداختن، گلوی کسی را فشردنsmother (فعل)خفه کردن، خفه شدن، خاموش کردن، در دل نگاه داشتنthug (فعل)خفه کردنsquash (فعل)خفه کردن، خمیر شدن، له کردن، کوبیدن و نرم کردنburke (فعل)کشتن، خفه کردنscrag (فعل)خفه کردن، بدار اویختن، گلوی کسی یا چیزی را گرفتنshush (فعل)ساکت کردن، خفه کردن، هیس گفتنstring up (فعل)خفه کردن، بدار اویختن
strangleSuffocatedstifleخفه شدن، خفه کردنe. g. she had been stifled with a pillowبا یک متکا او را خفه کرده بودند.+ عکس و لینک