strike (فعل)
زدن، ضرب زدن، ضربت زدن، ضربه زدن، خوردن، خطور کردن، اعتصاب کردن، خوردن به، به خاطر خطور کردن، سکه ضرب کردن
occur (فعل)
رخ دادن، اتفاق افتادن، خطور کردن، واقع شدن
flash (فعل)
برق زدن، خطور کردن، تاباندن، ناگهان شعله ور شدن، زود گذشتن
dawn upon (فعل)
خطور کردن
haunt (فعل)
خطور کردن، دیدار مکرر کردن، پیوسته امدن به، تردد کردن، زیاد رفت و آمد کردن در