crinkle, grate, groan, interfere, rustle, to rustle
خش خش کردن در اثر سایش
grit
خش خش یا خش وخش
rustle, frou-frou
مترادف ها
noise(اسم)
فریاد، سر و صدا، صدا، شلوغ، بانگ، طنین، اختلال، قیل و قال، خش خش، پارازیت، امد و رفته، شایعه و تهمت
froufrou(اسم)
حاشیه دوزی، خش خش، حشو و زوائد
rustle(اسم)
خش خش، صدای برگ خشک
mush(اسم)
خش خش، خمیر نرم، احساسات بیش از حد، سفر پیاده در برف، حریره ارد ذرت، صدای مزاحم، پارازیت
پیشنهاد کاربران
خشت خشت. [ خ ِ خ ِ ] ( اِ صوت ) خش خش و آن صوت کاغذ و جامه و غیر آن است : خشت خشت موش در گوشش رسید خفت مردی شهوتش کلی رمید. مولوی ( مثنوی ) . خش خشت. [ خ ِ خ ِ ] ( اِ صوت ) بمعنی خشت خشت است که صدای ورق کاغذ و جامه و آواز شلوار نوپوشیده باشد و جز آن. ( از برهان قاطع ) : ... [مشاهده متن کامل]
که فرومرد از یکی خش خشت موش. مولوی.
xaŝen این واژه در اوستایی: اَخشَئِنَ axŝaena و به واتای: زبر، درشت، زمخت بوده است. پس پارسی است و نه اربی خشم از ریشه خش میاد، نمونه های دیگر آن خشم=خش ( خشن، زمخت، اخم ) م ( پسوند نامساز، نمونه های دیگرش زخم، اخم، شخم، تخم، مهم، لخم و. . . است ) ... [مشاهده متن کامل]