خسته کردن


    exhaust
    fag
    fatigue
    fatigues
    jade
    tire
    wear
    weary
    to weary
    to make tired
    to tire out
    tucker

فارسی به انگلیسی

خسته کردن خود
overdo

مترادف ها

weary (فعل)
بیزار کردن، خسته شدن، خسته کردن، خسته کردن یاشدن

harass (فعل)
اذیت کردن، بستوه اوردن، عاجز کردن، تعرض کردن، خسته کردن، حملات پی در پی کردن

bore (فعل)
با مته سوراخ کردن، موی دماغ کسی شدن، خسته کردن، سوراخ کردن، با مته تونل زدن، سفتن، نقب زدن، وسیله سوراخ کردن، سنبه زدن

fatigue (فعل)
خسته شدن، خسته کردن، فرسودن

exhaust (فعل)
تمام کردن، خسته کردن، سپری کردن، تهی کردن، با دقت به کردن، نیروی چیزی را گرفتن، از پای در اوردن

strain (فعل)
کج کردن، خسته کردن، صاف کردن، پالودن، پیچ دادن، سفت کشیدن، مشمئز شدن، کش دادن، زور زدن، زودبکار بردن، زیاد کشیدن، کوشش زیاد کردن

tire (فعل)
خسته شدن، خسته کردن، از پا درامدن، فرسودن، لاستیک زدن به

fag (فعل)
جان کندن، خسته کردن، خرحمالی کردن، از پا در اوردن، سخت کار کردن

jade (فعل)
خسته کردن، از کار انداختن

پیشنهاد کاربران

بپرس