weary (فعل)بیزار کردن، خسته شدن، خسته کردن، خسته کردن یاشدنfatigue (فعل)خسته شدن، خسته کردن، فرسودنbe exhausted (فعل)خسته شدنtire (فعل)خسته شدن، خسته کردن، از پا درامدن، فرسودن، لاستیک زدن بهbe tired (فعل)خسته شدن
واماندن. . . . ازنفس افتادن. . . . .از پر و پا افتادن ؛ سخت مانده شدن از بسیاری حمل چیزهای ثقیل یا رفتن و غیره. از پا افتادن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .از پای در آمدناز پا درآمدنبه ستوه آمدنتنگ آمدن+ عکس و لینک