خسته

/xaste/

    tired
    weary
    wounded
    galled
    beaten
    heavy
    jaded
    raddled
    spent
    worn
    worn-out
    clapped-out
    droopy
    shagged
    washed-out
    beat
    whacked

فارسی به انگلیسی

خسته پای
footsore

خسته خاطر خسته دل
wounded at heart or in spirit

خسته روان
neurasthenic

خسته روانی
neurasthenia

خسته شدن
fag, fatigue, tire, weary, to get tired

خسته و بی حال
run-down

خسته و مرده
dead

خسته کردن
exhaust, fag, fatigue, fatigues, jade, tire, wear, weary, to weary, to make tired, to tire out, tucker

خسته کردن خود
overdo

خسته کنندگی
monotony, stodginess, tiresomeness

خسته کننده
barren, boring, drag, dull, long, grueling, gruelling, irksome, killing, lackluster, lengthy, monotonous, poky, prosy, stodgy, stupid, tedious, tiresome, uninteresting, wearing, wearisome, weary, drab, samey, stuffy, weariness

مترادف ها

sick (صفت)
مریض، خسته، بیمار، علیل، ناخوش، ناساز، ناتندرست

ill (صفت)
مریض، خسته، ناشی، بد، خراب، زیان اور، بیمار، علیل، معلول، ناخوش، سوء، رنجور، ببدی، غیر دوستانه، از روی بدخواهی و شرارت

all-in (صفت)
خسته

tired (صفت)
خسته، بیزار، سیر، مانده، زده شده، باخستگی

exhausted (صفت)
خسته

weary (صفت)
خسته، بیزار، خسته کننده، فرومانده، کسل، مانده

wearied (صفت)
خسته

aweary (صفت)
خسته

forworn (صفت)
خسته، فرسوده، مانده، وامانده

chewed-up (صفت)
خسته

cut-up (صفت)
خسته

spent (صفت)
خسته، نیروی خود را از دست داده، کم زور، کوفته، رها شده، خرج شده، بی رمق، از پا درامده

jaded (صفت)
خسته، یابو یا اسب خسته، بی اشتها

harassed (صفت)
مضطرب، خسته

jadish (صفت)
فاسد، خسته، بی اشتها

wounded (صفت)
خسته، مجروح، جریحه دار

strained (صفت)
خسته

way-worn (صفت)
خسته، خسته و مانده در اثر سفر، خسته و کوفته

weariful (صفت)
خسته، خسته کننده، کسل کننده

wearying (صفت)
خسته، خسته کننده

پیشنهاد کاربران

خسته؛ خواستن، نیاز،
از دست دادن انرژی و نیاز به کسب انرژی.
در مورد میوه ها به حالت شل شدن و رفتن به سمت خشک شدن.
اگر هم از زاویه ذات حروف به دو حرف ( خ ز ) در این کلمه نگاه کنیم به مفهوم سرد شدن و از دست دادن انرژی و بی حال شدن و حالت خزندگی و خونسرد شدن در انسان مفهوم دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

اگر هم رد مفهوم این کلمه را در زبان انگلیسی بزنیم کلمه tired به مفهوم نیاز به تور کردن انرژی، یا exhausted به مفهوم exit شدن و تحلیل یا خروج انرژی.

لری بختیاری
زَمَند، هَنه سهده، سِزِ، مَندی، تُلُند:خسته، درمانده
خسته= خست ه
خست khest یعنی افتاد یا انداخت
خسته یعنی افتاده
در پاسخ به جناب بی نام :
1 - خانه واژه ای فارسی است و نیازی به گفتگو ندارد .
Fars�a s�zc�k Orta Fars�a ( Pehlevice veya Part�a ) aynı anlama gelen χānag s�zc�ğ�nden evrilmiştir
2 - بیشتر واژه های پزشکی از فارسی به زبانهای دیگر رفته است همان دارو از فارسی به عربی وارد شده و دوا و مداوا از آن ساخته شده است dentist در انگلیسی از دندان فارسی گرفته شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

3 - ایرانیها و فارسها در این کشور زندگی می کردند و ترکها به اینجا کوچ نموده اند بهتر است چند کتاب تاریخ نوشته خود ترکها را مطالعه نمایید.
4 - به نظر شما چرا عثمانیها خود را ترک نمی دانستند و با آنها دشمن بودند ؟

اقای رضا مدیاتک پس چون فارس ها محل زندگی نداشتند از خانه ترکی استفاده میکنن . ریشه دارو هم از داوا هست داوا هم از d�vmek
در پاسخ به جناب بهروز بهروزی
1 - واژه خسته فارسی بوده و از خستن یعنی مجروح شدن گرفته شده
2 - ترکها دانش پزشکی نداشته اند که واژه هایش را داشته باشند بنابراین از زبانها دیگر وام گرفته اند
و به بیمار خسته می گویند همچنین به پرستار �همشیره� به دارو �علاج� به داروخانه �اجزاخانه� و به بیمارستان �خسته خانه�می گویند.
...
[مشاهده متن کامل]

شاید خسته کلمه ای ترکی باشد که وارد فارسی شده است یا بلعکس.
در ترکی استانبولی حرف خ وجود ندارد، آنها خ را به ح تبدیل یا تلفظ می کنند.
کلمه حسته یا حاستا در ترکی استانبولی به معنی مریض است یعنی کسی که توانایی ندارد و به نوعی خسته است یا ناتوان است یا بیمار است. البته آنها کلمه "یورگون" را برای خسته استفاده می کنند ولی حاستا هم می تواند به معنی خسته باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

در زبان باستانی لری واژه کهن وآریایی�شکتshakat� به معنی خسته وکوفته و از پا افتاده است. این واژه کهن نیز مانند بسیاری از واژگان دیگر وارد زبانهای اروپایی ( انگلیسی، . . . ) شده وبه صورت�شگدshagged� در
...
[مشاهده متن کامل]
زبان انگلیسی به کار میرود ( البته معانی دیگری چون، زبر، درهم وبرهم، کرک شده، مو دراز وپرمو وپشمالو نیز دارد. یک کلمه ممکن است در انگلیسی معانی مختلفی داشته باشد ) . در اینجاتبدیل رایج کاف به گاف و همچنین تبدیل رایج ت به دال را داریم یعنی شکتshakat > شگدshagged. در لری به صورت ترکیب�شل شکتshale shakat� هم به کار میرود. کاربرد واژه در لری: یه چویی بوهور تا شکتیت درا یعنی یه چایی بخور تا خستگیت رفع بشه.

از خسته کوردی گرفته شده به معنی افتاده
خست = خس اَست
خس = خز / خیز / خیس / خزان و . . . که در همه اینها نوعی در کف بودن و پایین بودن و نشسته بودن را میبینیم و از همینرو به کسی که در آن نشست و پایینی رخ داده باشد خسته میگویند =>
خسته = خس استه = کسی که خس و خز ( خزان ) در آن رخ داده باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

بَخِس = ب خس = بخز = بخواب = خست شو = بنشین و فروکش کن

بهزاد خان
عربستان، مصر کشور است، زبان شمرده نمی شود. تمام کتب زبان شناسی را از احمد کسروی و. . . مطالعه کنید ما زبانی به نام زبان أذری داشتیم و داریم مانند زبان گیلکی ، مازندرانی و. . .
آقای چنگیز بالا کوهی ما زبانی به اسم آذری نداریم
این درست مثل اینه که مثلا بگیم زبان عربستانی یا زبان مصری یا زبان سوری
خسته از فعل کُردی خِستِن درست شده به معنی افتادن و انداختن. البته به کُردی شَکَت و ماندو هم میگن.
خسته به ترکی usanmak , yorgun
خسته پارسی است
افگار هم میتوان گفت
خسته = خس ( فرو افتاده ) ت
spent
pooped
bushed
beat
خسته و وارفته = خیلی خسته
خسته و مانده ( گویش تهرانی ) = خیلی خسته
knackered
خسته xast - e : ( صم. از خستن ) ۱ - ویژگی آن که یا آنچه توانایی هایش به علت کار زیاد یا عامل دیگر کم شده باشد: آدم خسته ذهن خسته ۲ - مجروح؛ زخمی؛ دردمند: جان من سهل است جان جانم اوست/ دردمند و خسته ام درمانم اوست ( مولوی ) ۳ - آزرده؛ رنجیده؛ دلتنگ: چو رستم دل گیر را خسته دید/ به آب مژه روی او شسته دید. . . ( فردوسی )
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ سخن ( حسن انوری )
در زبان آذری ( خاستا ) [ ص. فا] ۱ ) بیمار ، مریض، ناخوش ۲ ) خسته، ضعیف، ناتوان
فرهنگ آذربایجانی فارسی
تالیف: بهزاد بهزادی

بی حال_بی رمق
بی حوصله
بدون انرژی
Tired
😫
خسته به ترکی: یورقون
آزرده، افگار، جریحه دار، ریش، زخم دار، زخمناک، زخمی، آسیب دیده، زخم خورده، نزار، مصدوم، ناعادل و مجروح
Tired
آزرده
دل ریش
وا مانده
بی حوصله
ما در عربی به خسته تعبان میگوییم؛ تعب یعنی رنج و سختی و تعبان هم خسته.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس