خرید کردن


    shop
    trade
    to make a

مترادف ها

procure (فعل)
تحصیل کردن، بدست اوردن، خریدن، خرید کردن، جاکشی کردن

buy (فعل)
تطمیع کردن، خریدن، خریداری کردن، خرید کردن

shop (فعل)
خریدن، خریداری کردن، خرید کردن، مغازه گردی کردن

purchase (فعل)
خریدن، خریداری کردن، خرید کردن، ستون ساختن

invest (فعل)
خریدن، خرید کردن، سرمایه گذاری کردن، گذاردن، نهادن، اعطاء کردن، سرمایه گذاردن

make a purchase (فعل)
خریدن، خرید کردن

پیشنهاد کاربران

خریداری کردن. [ خ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خریدن. ابتیاع کردن : و هرهفته به یکبار ایشان را بنزدیک خویش خواندی و خریداری کردی چون نفروختندی باز بزندان فرستادی. ( تاریخ بخارا نرشخی ) . || پذیرفتن. قبول کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
...
[مشاهده متن کامل]

بدخو نشدستی تو گر زانکه نکردیمان
با خوی بد از اول چندانت خریداری.
منوچهری.
و حیلتها ساختند تا رأی نیکوی او را در باب ما گردانیدند و وی نیز آن را که ساختند خریداری کرد. ( تاریخ بیهقی ) .

patronize
خرید کردن از جایی
e. g. i have been patronizing this store for years
من سال هاست از این مغازه خرید می کنم.

بپرس