cry (فعل)خروش برآوردن، داد زدن، فریاد زدن، گریه کردن، صدا کردن، خروشیدن، بانگ زدن، مصوت کردنshout (فعل)خروش برآوردن، داد زدن، فریاد زدن، خروشیدن، مصوت کردن، فریاد کردن، جیغ زدنrage (فعل)خروشیدن، خشمگین شدن، خشمناک شدن، غضب کردن، شدت داشتن، متلاطم شدنroar (فعل)داد زدن، غریدن، غرش کردن، خروشیدن، داد کشیدن، خرناس کشیدنbubble (فعل)گفتن، جوشاندن، جوشیدن، قلقل زدن، حباب براوردن، خروشیدن، بیان کردن، فوران کردن
فریاد کردنبانگ و فریاد بر آوردن به پا خواستنبانگ و فریادبرآوردن, , , به پا خاستنآوائی که با دیدن خورشید از گلو بر آید. خر به معنی خورشید است. خروس با طلوع خورشید خروشید.+ عکس و لینک