خردمند

/xeradmand/

    intellect
    intellectual
    intelligent
    sage
    rational
    reasonable
    sagacious
    sane
    sapient
    sensible
    stable
    wise

مترادف ها

scholar (اسم)
عضو فرهنگستان، محقق، ادیب، دانشمند، خردمند، دانشور، پژوهشگر، دانش پژوه، اهل تتبع، شاگرد ممتاز

intellectual (اسم)
خردمند

intellectual (صفت)
روشن فکر، فکری، دارای افکار بلند، عقلانی، ذهنی، خردمند

sapient (صفت)
دانا، خردمند

reasonable (صفت)
مناسب، معقول، خردمند، مستدل

wise (صفت)
فکور، معقول، دانا، عاقل، با خرد، پر مایه، عارف، خردمند، فرزانه

پیشنهاد کاربران

آیاکلمه با کبه می تواند معنی کلمه خرد مندباشد؟
عاقل
آلبا
دانا، فرزانه، با خرد
همیشه خردمند و امیدوار
نبیند جز از شادی روزگار
هر آن پادشاهی که دارد خرد
ز گفت خردمند رامش برد
فردوسی
عقیل
اهل خرد ؛ خردمند. باعقل. دانا :
اهل خرد گرچه در این ره بسند
در همه چیزی نه به تنها رسند.
خواجو.
کسی که در عواقب امور می اندیشد و راه صحیح را بر می گزیند.
موقر
اهل خرد. [ اَ ل ِ خ ِ رَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خردمند. باخرد. عاقل :
کجا عقل یا شرع فتوی دهد
که اهل خرد دین به دنیی دهد.
سعدی.
بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان بزشتی برد.
( گلستان ) .
فرهنگ دان . [ ف َ هََ ] ( نف مرکب ) عالم . خردمند. دانشمند :
شاه فرهنگ دان شعرشناس
بیش از آن داستان که بود قیاس .
نظامی .
رجوع به فرهنگ شود.
صاحب تمیز. [ ح ِ ت َ ] ( ص مرکب ) خردمند. باشعور. عاقل :
دیوانه میکند دل صاحب تمیز را
هر گه که التفات پری وار میکند.
سعدی.
بخرد
مدبر
دانا
ادیب
اریب
خردمند به معنای دانای با شرافت است نه هر دانایی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس