abate (فعل)
کم شدن، خرد شدن، تخفیف دادن، خرد کردن، کاستن، رفع نمودن، اب گرفتن از، به زور تصرف کردن، خرد ساختن، فرو نشستن
diminish (فعل)
کم شدن، خرد شدن، خرد کردن، کاستن، خرد ساختن، کم کردن، ضعیف کردن، نقصان یافتن، تقلیل یافتن
mitigate (فعل)
تخفیف دادن، خرد کردن، خرد ساختن، سبک کردن، تسکین دادن
grind (فعل)
خرد کردن، ساییدن، اذیت کردن، کوبیدن، سابیدن، سخت کار کردن، اسیاب کردن، تیز کردن، اسیاب شدن
squelch (فعل)
خرد کردن، له کردن
minify (فعل)
خرد کردن، خرد ساختن، کوچک کردن
smash (فعل)
خرد کردن، درهم شکستن، ورشکست شدن، شکست دادن، بشدت زدن، پرس کردن، درهم کوبیدن
chop (فعل)
خرد کردن، جدا کردن، بریدن، شکستن، ریز ریز کردن، غذا خوردن
reduce (فعل)
خرد کردن، کاستن، خرد ساختن، کم کردن، تقلیل دادن، تنزل دادن، مطیع کردن، ساده کردن، استحاله کردن
decrease (فعل)
خرد شدن، خرد کردن، کاستن، خرد ساختن، نقصان یافتن، کم کردن یا شدن، خیلی کم کردن
lessen (فعل)
خرد شدن، خرد کردن، کاستن، خرد ساختن، تقلیل دادن، تقلیل یافتن، کاهش دادن، کمتر شدن، کمتر کردن، تخفیف یافتن
exterminate (فعل)
خرد کردن، برانداختن، دفع افات کردن، منهدم کردن، منقرض کردن، بکلی نابود کردن
eliminate (فعل)
خرد کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، زدودن، بیرون کردن، حذف کردن، منتفی کردن
narrow (فعل)
خرد شدن، خرد کردن، خرد ساختن، محدود کردن، باریک شدن، باریک کردن
hash (فعل)
خرد کردن، مخلوط کردن، ریزه ریزه کردن
fragment (فعل)
خرد کردن، قطعه قطعه کردن، متلاشی شدن، ریز کردن
fritter (فعل)
خرد کردن، قطعه قطعه کردن، هدر کردن
annihilate (فعل)
خرد کردن، نابود کردن، از بین بردن، سربه سر کردن، محو کردن، خنثی نمودن، فنا کردن
extenuate (فعل)
تخفیف دادن، خرد کردن، خرد ساختن، کم کردن، رقیق کردن، نازک کردن، کم تقصیر قلمداد کردن، کاستن از، کوچک کردن، کم ارزش قلمداد کردن
shatter (فعل)
خرد کردن، داغان کردن، شکستن
shiver (فعل)
خرد کردن، لرزیدن، از سرما لرزیدن، لرزاندن، مرتعش کردن
crash (فعل)
خرد کردن، تصادم کردن، درهم شکستن، سقوط کردن، ریز ریز شدن، ناخوانده وارد شدن
de-escalate (فعل)
خرد شدن، خرد کردن، خرد ساختن، محدود ساختن، تشنج زدایی کردن
break to pieces (فعل)
خرد کردن
disintegrate (فعل)
خرد کردن، فاسد شدن، از هم پاشیدن، فرو ریختن، متلاشی شدن، متلاشی کردن، تجزیه شدن
mash (فعل)
خرد کردن، لاس زدن، خمیر کردن
comminute (فعل)
خرد کردن، تجزیه کردن، ریز ریز کردن، پودر شدن یا کردن، پودر کردن
mince (فعل)
خرد کردن، ریز ریز کردن، قیمه کردن، حرف خود را خوردن، تلویحا گفتن
mangle (فعل)
خرد کردن، بریدن، له کردن، پاره کردن
cut down (فعل)
خرد کردن، تقلیل دادن
fragmentize (فعل)
خرد کردن، متلاشی کردن، ریز کردن
demolish (فعل)
خرد کردن، خراب کردن، ویران کردن
hack (فعل)
خرد کردن، بریدن، زخم زدن، بیل زدن
fractionalize (فعل)
خرد کردن، تقسیم بجزء کردن، برخه کردن
pestle (فعل)
خرد کردن، پودر ساختن
steamroller (فعل)
خرد کردن، باجاده صاف کن جاده را صاف کردن
change (فعل)
تغییر دادن، عوض کردن، برگشتن، عوض شدن، تغییر کردن، تبدیل کردن، تعویض کردن، دگرگون کردن یا شدن، معاوضه کردن، خردکردن