خدمت کردن


    minister
    serve
    service
    to do service
    to serve

فارسی به انگلیسی

خدمت کردن به جای دیگری
spell

خدمت کردن به عنوان پیشخدمت
wait

مترادف ها

serve (فعل)
بکار رفتن، بدرد خوردن، خوراک دادن، خدمت کردن، پیشخدمتی کردن، توپ را زدن، خدمت انجام دادن

minister (فعل)
بخش کردن، پرستاری کردن، خدمت کردن، کشیش کمک کردن، عبادت کردن

render service (فعل)
خدمت کردن

پیشنهاد کاربران

( To serve ) =برابرش در پهلوی= ( Paristidan ) :پریستیدن، پریستید، پریستیده، پریست، پریستش.
( To serve food ) = ( Frawardan ) =فْرَوَردن:فْرَوَرد، فْرَوَده، فْرَوَر، فْرَوَرش.
زین کسی را کشیدن ؛ خدمت او را کردن :
نبیند جهان کس به آیین نو
سپهر چهارم کشد زین تو.
فردوسی
از خود رها شدن، به دیگران فکر کردن، کاری راه بدون توقع انجام دادن ،
Do service
فراهم کردن . . . . یاری رساندن . . . برآوردن نیازها . .
- در رکاب کسی یا چیزی بودن ؛ مطیع او بودن. پیرو او بودن. همراه و ملازم او بودن. در خدمت او بودن :
ای دولت در رکاب بختت
چون جنت درعنان کعبه.
خاقانی.
کمک کردن
به خدمت ایستادن

بپرس