حکما. [ ح ُ ک َ ] ( ع اِ ) حکماء. ج ِ حکیم. ( دهار ) . حکیمان. فیلسوفان. ارباب معقول : حکمای بزرگتر که در قدیم بوده اند چنین گفته اند که ازوحی قدیم که ایزد تعالی فرستاد. . . گفت ذات خویش را بدان. ( تاریخ بیهقی ) . حکما تن مردم را تشبیه کرده اندبخانه ای که در آن خانه مردی و خوکی و شیری باشد. ( تاریخ بیهقی ) . حکما و علما نزدیک وی می آمدند. ( تاریخ بیهقی ص 338 ) . حکما گویند بر سه کار اقدام ننماید مگرنادانی ، صحبت سلطان. . . ( کلیله و دمنه ) . و همیشه حکمای هر صنف از اهل علم می کوشیدند. ( کلیله و دمنه ) . و سخنان حکما را عزیز داشتند تا ذکر ایشان از آنروی برروی روزگار باقی ماند. ( کلیله و دمنه ) . تا حکما آنرا برای استفادت مطالعه کنند. ( کلیله و دمنه ) . با آنچه ملک عادل انوشیروان را از سعادت ذات. . . و اصطناع حکما. . . حاصل است می نماید که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. ( کلیله و دمنه ) . علمای شریعت و حکمای هر امّت متفقند که مدت عمر عالم از هفت هزار سال بیش نیست. ( ترجمه تاریخ یمینی ) . و در فوائد حکماء هند می آید که آنرا که کردار نیست مکافات نیست. ( مرزبان نامه ) .
... [مشاهده متن کامل]
منبع. لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
منبع. لغت نامه دهخدا
از نظرمن من جمع حکم یا حکیمان