قلمزن، حکاک
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
حکاک. [ ح َک ْ کا ] ( ع ص ) سوده گر. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) . حک کننده. بسیار تراشنده. || نگین سای. ( ربنجنی ) ( تفلیسی ) ( منتهی الارب ) . نگینه سای. مهره سای. ( ملخص اللغات ) . مهرکن. نقاش الخواتیم. ( ابن البیطار ) . ج ، حکاکون ( مهذب الاسماء ) ، حکاکین.
... [مشاهده متن کامل]
- امثال :
حکاک را به قم آباد چکار.
|| که پر خارد. که پر خارش دارد. بیماری خارش و سوزش اعضاء. شیخ الرئیس ، در فصل الاوجاع التی لها اسماء، گوید: سبب وجعالحکاک ، خلط حریف اومالح. و در شرحی از شروح نصاب آمده است : دردی که با آن خارش در عضو دردناک باشد و صاحب ذخیره خوارزمشاهی گوید: حکاک ؛ الم خارش است. رجوع به وجع شود.
حکاک. [ ح ُ ] ( ع اِ ) بوره. بورق. || ( مص ) حکه. خارش. حاجت خاریدن. ( منتهی الارب ) .
حکاک. [ ح ِ ] ( ع مص ) حکاک دابة؛ سوده و خراشیده گردیدن ستور. || ( اِ ) حکاک شر؛ بسیار پیش آینده به بدی. ( منتهی الارب ) .
منبع. لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
- امثال :
حکاک را به قم آباد چکار.
|| که پر خارد. که پر خارش دارد. بیماری خارش و سوزش اعضاء. شیخ الرئیس ، در فصل الاوجاع التی لها اسماء، گوید: سبب وجعالحکاک ، خلط حریف اومالح. و در شرحی از شروح نصاب آمده است : دردی که با آن خارش در عضو دردناک باشد و صاحب ذخیره خوارزمشاهی گوید: حکاک ؛ الم خارش است. رجوع به وجع شود.
حکاک. [ ح ُ ] ( ع اِ ) بوره. بورق. || ( مص ) حکه. خارش. حاجت خاریدن. ( منتهی الارب ) .
حکاک. [ ح ِ ] ( ع مص ) حکاک دابة؛ سوده و خراشیده گردیدن ستور. || ( اِ ) حکاک شر؛ بسیار پیش آینده به بدی. ( منتهی الارب ) .
منبع. لغت نامه دهخدا
سید ذبیح الله موسوی وردنجانی از حکاکان معاصر می باشد که در زمینه حکاکی بر روی آینه فعالیت دارد . و در این زمینه آثار بسیاری را خلق نموده است . آثار وی در نوع خود بسیار بدیع و ساختارشکنانه به نظر می رسد.
فرهنگ لغات خیلی جامعی است ممنون از کارتون واقعا حلال مشکلات فهمی ودرکیست اجروپاداشتان بابقیه الله اعظم انشالله!!!!!
حکاک: [ اصطلاح طب سنتی ] یعنی به خارش درآورنده وآن دوائی را نامند که بسبب حدت و گرمی خود جذب کند بسوی مسام اخلاط گزنده خارش کننده را نباشد بآن حد که زخم کند عضو را مانند کبیکج